سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگانی شیخ محمدقادری

شیخ محمدقادری فرزند شیخ عبدالقادر نوه صالح شیخ محمدعزیزنجاری درسال 1319 شمسی در روستای نجاربدنیا آمد ودردامان پدرومادری صالح وصاحب شرف وتقوی پرورش یافت وباعلم صحیح ودرست وعملی صالح تربیت شد.وی درسن هفت سالگی  شروع به فراگرفتن قرآن ودروس مقدماتی کرد.ومدت جهارسال درمحضریک روحانی به نام ملااحمدنودشه ای که ساکن نجار و داماد شیخ عبدالقادربود،درس خواند. پدرش به فراست دریافته بودکه ایشان آینده ای درخشان خواهدیافت.لذا لازم بودازلحاظ علمی تقویت شود زیراامروزبرای تصوف،علوم معنوی وعرفانی به تنهای کافی نیست بلکه علم شریعت نیزلازم است.این بودکه ازمیان دیگرفرزندانش اورا دست چین کرده وبرتربیت وپرورش اوبسیارتاکیدمی فرمود.اماشیخ محمدعلاقه ی چندانی به درس وکتاب نداشت بر عکس دوست داشت درخدمت تکیه ودرویشان باشد.به این خاطرترک تحصیل کرده وتا سن بیست ویک سالگی به همراه دیگربرادرانش ودراویش به کارهای سخت کشاورزی وخدماتی وتکیه داری پرداخت.

پس ازآن براثردیدن خواب های پی درپی تشویق به ادامه تحصیل شدوتصمیم گرفت آن راادامه دهد.تااینکه یک روزکه برای آوردن کاه وعلوفه به آیشه دول(روستای درنزدیکی جوانرود)رفته بود،دیگربه نجاربرنگشت وازآنجا برای فراگیری علم  یکراست به روستای مرادآباد(روستای درنزدیکی روانسر) به نزد شیخ محمد سعید نقشبندی رفت.

ازجریان مسافرت شیخ وتحصیل ایشان نکته های قابل توجهی وجوددارند.سال 1341بودکه ایشان به آیشه دول رفت.فردای شبی که درآنجابود،به یک روحانی به نام ملاعبدالله که ازمریدان شیخ عبدالله کوسه وسن زیادی ازوی گذشته بود، برخورد. ملاعبدالله به وی گفت،دیشب درخواب دیدم که میراث شیخ (شیخ محمد عزیز) راتقسیم می کردند.آن رابه شمادادند.ملاعبدالله به شیخ توصیه نمودکه به مرادآبادبرودودرخدمت شیخ محمدسعید تلمذنماید.این بودکه به همراه ملاعبدالله به مرادآبادرفتندوبه خدمت شیخ محمدسعیدرسیدند.(شیخ محمدسعیداکنون درقیدحیات وی باشد.وی یکی ازمشایخ طریقت نقشبندی ویکی ازروحانیان بنام وشهیرمنطقه است که درعلم وعمل سرآمددیگران است.بطوریکه عده زیادی ازروحانیان نامدارازاقصی نقاط کردستان به حضورایشان آمده ودرخدمتشان تلمذنموده اند). فردای اولین شبی که درمرادآبادبه سربرد،شیخ محمدسعیدبه شیخ  گفت:دیشب درخواب دیدم که میراث شیخ راقسمت می کردند.آن رابه شمادادند.

شیخ محمدمدت سه سال نزدشیخ محمدسعیدماندودراین مدت صرف ونحورابه نحواحسن خواندوسپس درسال 1344به دولت آباد(روستایی در نزدیکی روانسر) رفت وبه حضورملاعبدالمجید(ازروحانیان مشهورومحترم منطقه که امسال وفات کرد)رسید.فردای آن روز،زنی به نام هاجرخانم که بسیارعفیفه وپاکدامن ومتدین بود،پیش شیخ آمدوگفت:دیشب خواب دیدم که میراث شیخ راقسمت می کردند،آن رابه شمادادند.

این نکته قابل توجه است که درسه مکان مختلف سه فردمتدین ومتشخص هریک خوابی مشابه دیده اندوآن خواب ارث ومیراث شیخ محمدعزیزبوده که به شیخ محمدتعلق گرفته است. البته اینجاارث ومیراث ظاهری ومال وملک منظورنمی باشد،بلکه منظورمیراث تصوف ومعنویات ورونق طریقت نجاراست که به شیخ محمدتعلق گرفته است.

شیخ مدت هفت سال درخدمت ملاعبدالمجیدبود.سرانجام درسال 1351پس ازکسب اجازه ازمحضرایشان به کسوت روحانیت نایل آمدوبه نجاربرگشت.درهمان سال بودکه شیخ عبداالقادروفات یافت.شیخ محمد به عنوان امام جمعه وجماعات روستای نجاربه خدمت مشغول شد ودرکنار آن مشکلات دینی وفقهی مردم را حل وفصل می نمود.

در سال 1351 هجری شمسی شیخ عبدالقادر وفات کرد وپسر ارشدش بنام بابا شیخ جانشین پدر گردید. بابا شیخ فردی متدین، زحمت کش،اهل زهد وتقوا وآمر بالمعروف وناهی عن المنکر بود. در زمانی که بابا شیخ جانشین بود ، شیخ محمد به امورات دینی وشرعی مردم می پرداخت ودرکنار آن مریدان فراوانی هم داشت که به ایشان به عنوان شیخی جوان بسیار معتقد بودند. درسال 1359 بابا شیخ وفات یافت وشیخ محمد رسماً به عنوان شیخ نجار ورهبر طریقت قادریه طالبانی نجار برگزیده شد.

اکنون سالهاست آن فرد بزرگوار درخدمت دین وقرآن وعاشقان طریقت واسلام راستین است ودر روستای نجار به تدریس وتعلیم و تربیت طلاب ومریدان طریقت اشتغال دارد.

شیخ محمد اگر چه خود شیخی ممتاز و رهبری شایسته است، اما همانند پدر وجدبزرگوارش به تکیه کرکوک ومشایخ علیه قادریه طالبانی کرکوک متصل است وهرچند سال یک بار به همراه مریدان به کرکوک می رود و همچنین رهبر طریقت قادریه طالبانی جناب شیخ یوسف نیز عنایت وحتی ارادت خاصی نسبت به شیخ محمد دارد

 درمورداخلاق ورفتاروسکنات شیخ محمد  همینقدرمی توان گفت که اسرار طریقت دروجودش نهفته است.ایشان چنان نفسش تزکیه وچنان وجودش پاک وبی آلایش است،که به جرات می توان گفت در دنیای امروزنظیرش بسیار کم وانگشت شماراست.

وی به حدی مهمان نوازوباسخاوت است که دوست داردتمام دنیامال او باشدوآن راخرج مهمان بکند به این خاطراست که هرجمعه برسرسفره اش صدها نفرمی نشینند.

من (نگارنده این سطور) بارها بلکه صدها بار درخدمت شیخ بوده ام واین حالات او را با شیخ خراقانی مقایسه نموده ام  که آمده است این جمله بر سر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته شده بود:

هرکه دراین سرا درآید نانش دهید واز ایمانش مپرسیدچه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزدالبته برخوان ابوالحسن به نان ارزد.

مهم نیست آنکس که به نجار می آید اهل طریقت است یا غیر اهل طریقت، مسلمان است ویا غیر مسلمان، هر کس که باشد مهمان است وبه خوبی از وی پذیرایی بعمل خواهد آمد. من شنیده ام برخی روحانیون وحتی مردم متعصب هرگاه یک غیر مسلمان به نزد آنها رفته یا نپذیرفته اند ویا با وی به مانند یک نجس رفتار کرده اند. اما من شیخ محمد را دیدم که درکمال ارادت واخلاص خارجیان مسیحی را درکنار خود درنزدیک محراب مسجد نشانده بود. با آنها غذا خورد و به مانند یک دوست مسمان رفتار نمود نه یک بار بلکه دهها بار این مسئله اتفاق افتاده است زیرا هر از گاهی  افراد خارجی چه به عنوان توریست ویا محقق ویا علاقمند به نجار می آیند.

باتوجه به اینکه خودش روحانی واهل شریعت است ومخالف بابعضی مسائل زائدی که واردطریقت شده اند،وهیچگاه دراویش خودرابه این کارها توصیه ننموده بلکه منع ونهی فرموده است،بااین حال هروقت دراویش طریقت های دیربه نجارمی آیندوتیغ بازی واین قبیل کارهاراانجام می دهند،باآنهابدرفتاری نمی کند.زیراخصلت میزبانی اوطوری است که دل کسی رانمی شکندوکسی راآزرده نمی کندبه قول معرف خب لله داردولی بغض لله ندارد.به پیرمردان وافرادفقیروضعیف بسیارتوجه می کندواحترام آنها رامی گیرد.هرچندکه روحانی وملبس به لباس روحانیت است،هیچگاه دادعلم نمی زندوتکبربه خودراه نمی دهد.خداوندایشان راطوری خلق کرده است که نمی تواندبه تقاضای هیچکس دست ردبه سینه بزند.کسی که به ایشان پناه آوردرهانمی کندوکسی که ازاوتقاضایی داشته باشد،خالی نمی فرستد.

نجاردرروزهای جمعه پذیرای صدهانفرازاهل طریقت وعرفان ودوستداران طریقت است.بغیرازدراویش نجارازجاهای مختلف وطرایق مختلف دراویش بسیاری به نجارمی آیند.دراینجاشیخ نسبت به همه به یک دیدنگاه می کندواحترام همه رانگه می دارد.بامریدان طوری رفتارمی کندکه هرکدام ازآنهافکرمی کنندشیخ هیچکس رابه قدراودوست ندارد.

جناب شیخ محمدبرای منطقه هورامان وحتی فراترازآن موهبتی الهی است.زیرا تمام وجودخودراوقف خدمت به اسلام کرده است وهرگزلحظه ای آرامش وآسایش ندارد.باتوجه به محبوبیت ومقبولیتی که بین مردم دارد،سخنش نیزموردقبول است چون هرگاه مناقشه ای یازدوخوردی که حتی منجربه قتل شوداتفاق بیافتد،این شیخ است که حکم میانجی راداردوقضیه راحل وفصل می کند.بارها اتفاق افتاده است که قاتلی حکم قصاصش صادرشده است.ولی باکوشش شیخ،اولیای دم ازخون اوگذشته اند.شیخ درزمان جنگ مصدرخدمات شایانی برای مردم بود.وی حکم سازمان ملل راداشت.هرگاه مسله مبادله اسراپیش می آمد،بدون واهمه ودرزیررگبارآتش سلاح طرفین جنگ باعلاقه وپتشکار ومخصوصابا عشقی که به انسان دوستی ونجات جان انسانها داشت،این مهم راانجام می داد.این مسئله درموردتبادل زخمی ها وکشته ها نیزصدق می کرد. درآن هنگام که کردستان ومخصوصاً هورامان آماج حملات پیاپی طرفین متخاصم جنگ بود ومخصوصاً احزاب کرد نیز فعالیت مسلحانه داشتند، واز طرفین عده زیادی کشته ویا اسیر می شدند، وچون جنگها اکثراً درمناطق مسکونی رخ میداد وتلفات غیر نظامی امری اجتناب ناپذیر بود، نقش آنجناب درخاموش کردن وآرام کردن نسبی منطقه حائز اهمیت بود. گاهاً از طرفین ومخصوصاً دموکراتها وپاسداران جنازه کشته ها می بایست رد وبدل می شد ویا اسرایی تبادل می گردید به دنبال شیخ می آمدند مخصوصاً بستگان اسرا وکشته ها چه پاسدار وچه دموکرات واز شیخ می خواستند، شیخ نیز بدون هیچ چشمداشتی وصرفاً به خاطر رضای خدای متعال وخدمت به مردم خطر را به جان می خریدوبه داخل آتش جنگ می زد وبه آن طرف می رفت .این هنگام بودکه آتش بس موقتی ایجاد می شد وجبهه ها آرام می گردیدند وبه تبع آن کل منطقه مدت چند روزی نفس راحتی می کشید. شیخ با همه دوست بود درواقع دشمن برای او معنایی نداشت پس او نیز مورد احترام همه بودو به پاس احترامش  اسرا وجنازه ها رد وبدل می گردید .

این رویه ای که شیخ برای احترام به انسانها گرفته چنان به محبوبیت او درنزد خدا وعامه خلق منجر گردیده که به جرات می توانم بگویم کسی در منطقه محبوبیت او را ندارد وهرکس یک روز با وی همنشین شود تا آخر عمر مدیون محبت او ومجذوب رفتار وسکنات او خواهد شد.

 شیخ محمدهرچندکه امام جمعه روستای نجاراست،بااین حال هیچ چشمداشت مادی ازاهالی نداردوصرفاًهدفش خدمت به خداوندومردم است.ایشان درشادی ها وغم های ااهالی نیزشریک است وتمام امورات شرعی ودینی روستارانیزایشان اداره می نماید.شیخ محمدعلاوه براینکه دارای صدها مریدومنسوب است که درخدمتش کسب فیض می کنند،درجاهای مختلف خلفایی داردکه به نمایندگی ازایشان به ارشادطریقت وپرورش مریدان می پردازند.

تکیه نجاراکنون به برکت شیخ محمد،صفاورونق زیادی دارد.به جرات می توان گفت ازمعدودتکیه هایی است که هنوز پابرجامانده ودستخوش انحراف وانحطاط نشده است هنوزمردم نسبت به مشایخ آن اعتمادخودراازدست نداده اند.زیرا این مشایخ پرچمداران تصوف واقعی بوده وهستندوهیچگاه بخاطر زراندورزی وانباشتن دارائی، به قول معرف دکان بازنکرده اندبلکه نهایت سعی شان این است خدمتگزارمردم وجامعه باشند.

نجاراکنون ملجا وماوای عاشقان ودلسوختگان طریقت است.جائی است که هردل زنگارگرفته ای باآمدنش به آنجا ازآلودگی زدوده می شودوهرقلب بی قراری آرام می گیرد.هرهفته مخصوصاروزهای جمعه ازاقصی نقاط مملکت تعدادبیشماری ازمسوبین ومریدان ومشتاقان این مکان به نجار می آیندوبه ذکروتهلیله وعبادت خداوندمی پردازند وانشالله ازخیروبرکت والطاف حق تعالی بهره مندمی گردند.

 

شعری از نگارنده به زبان هورامی در ستایش شیخ محمد نجاری:

 

ئه ی دل ئه رپه رسان شیخوو تو کامـه ن

مـورشیــدی کامـل مـوحـه مـه د نامــه ن

ســـاحیب تـه ریقــه ت نجـار نشینــــه ن

کوشش وو سه عیش  ره واجـی دینـه ن

هه م جه شه ریعه ت هه م جه ته ریقه ت

سـاحیب نه زه ره ن ئـاد بـه حـه قیقـه ت

عــارف تــه ســه وف عــالمــی دینـــه ن

جـه مـابـه ین شیخـان عـالی تـه رینــه ن

ئـه ولادی ئازیز شـه مس ده رویشــانه ن

هـه ر وینه ی بابه ش ئاد بی عینـوانـه ن

تـــه کیــــه و بــارگاش دایــم ئـــابـــاده ن

جــاگــه ی تــه لیلــه و ذیکروو ئه وراده ن

بـه خـوا راس ماچان  پایتـه ختوو شـایه ن

حـه جــوو مسکینــی و کابـه و گه دایه ن

فــه قیــروو غــه نی عامیـوو دانشمــه ند

جه مه جلیسشه نه هه نی به هره مه ند

تــه کیــه و ئاستــانـه ش یـاگــه ی نیــازا

خاک ته کیه ش مه لهه مدیده ی ناسـازا

یاره ب تـا ئـه بـه د بـولـه نـد بـو پـایـه ش

هـه زاری چوون(من) بنیشـان سـایـه ش


زندگانی شیخ عبدالقادر نجاری (بی عنوان)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 شیخ عبدالقادر نجاری ملقب به بی عنوان فرزند شیخ محمد و نوه شیخ محمد عزیز قدس سره بود . ایشان در حدود سال 1268 هجری شمسی در قریه نجار متولد شد . از همان بدو کودکی از داشتن مادر محروم شد و این باعث گردید تا زندگی کودکانه خود را که غالباً با تفریح و بازی سپری می شود به تلخی و سختی بگذراند و هر چه که حرم محترمه شیخ محمد عزیز یعنی خاتون شیرین گاهی به ایشان می رسید ، منتها درد بی مادری را با تمام وجود حس می کرد ولی همانگونه که غالباً اکثر بزرگان افراد یتیمی بودند و درد و رنج زندگی را لمس کرده اند و مصداق بارز آن شخص پیامبر بزرگوار اسلام می باشد ، شیخ عبدالقادر لازم بود که این مشکلات و مرارت ها و سختی ها را حس کند تا در آینده بهتر بتواند درد جامعه را که خود رهبری آن را داشت ، بفهمد . شیخ عبدالقادر در ایام نوجوانی برای کسب علم از روستای نجار خارج شد و سالها در مناطق کردستان در خدمت روحانیون به تحصیل اشتغال داشت . مدتی نیز در کرکوک در خدمت حاج شیخ علی قطب طریقت قادریه بود .

حاج شیخ علی که متوجه رفتار و کردار ایشان شده بود و در پیشانی او آثار بزرگی می دید ، به ایشان فرمود : عبدالقادر تحصیل شریعت شما را کافیست خداوند شما را برای چیزی دیگر و ماموریتی دیگر انتخاب نموده است . به منطقه خود برگرد و به خدمت مردم بپرداز .

شیخ عبدالقادر در خودش این جریان را اینگونه نقل می کند : هنگامی که کرکوک بودم به همراه عده ای دیگر از طلاب در تکیه کرکوک و در محضر حاج شیخ علی درس می  خواندم. من همیشه در فکر آن بودم که درسم را تمام کنم و روحانی شوم و به روستائی رفته به پیشنمازی و تربیت طلاب بپردازم و این نهایت آرزوی من بود . یک روز شیخ علی مرا صدا زد و فرمود : عبدالقادر پسرم این افکاررا از سرت بیرون کن . خداوند شما را برای امر دیگری مامور نموده است . درس فقه و شریعت تو را کافیست و لازم است به نجار رفته به خدمت مردم و ارشاد مریدان بپردازی . من اول بسیار ناراحت بودم و فهمیدم دیگر جای من در کرکوک نیست . این بود که برگشتم و در مناطق کردستان ایران چند ماهی ماندم تا اینکه پدرم وفات نمود ومردم آمدند مرا به جای ایشان انتخاب نمود( 1293 هجری قمری ) .

هنگامی که شیخ محمد عزیز وفات نمود ، شیخ عبدالقادر حدود 15 سال سن داشته است و هنگامی که جانشین و تکیه دار شده است حدود 25 سال سن داشته است . بنابراین پدر ایشان ( شیخ محمد ) 10 سال جانشین پدر بوده است .

مرشد طریقت برای رسیدن به مرحله ارشاد بایستی سالها طی طریق و سیر و سلوک کرده و مراحل شاق و سختی را بگذراند تا باپیروزی و غلبه بر نفس خود بتواند دلهای دیگران را تسخیر و مجذوب نماید زیرا کسی که توانست بر نفس خود غالب شود ، قدرت راه یابی به نفوس دیگران را نیز دارد . با این حال می بینیم که شیخ عبدالقادر بدون ریاضت خاصی و کشیدن چله ای به نهایت عرفان می رسد . و این همه برکت ذات اقدس خداوند است که رحمت خود را شامل حال ایشان می نماید .

امتیاز بزرگی که آن جناب داشت این بود که نفس خود را زیر پایش له کرده و لجام آن را در دست گرفته بود . چله کشیدن به خاطر کنترل نفس است . وقتی این مهم بدست آمد دیگر احتیاجی به چله کشیدن نیست.

شیخ هیچگاه تکبر به خود راه نمی داد . با وجودی که هزاران مرید و منصوب داشت که همه حاضر بودند جان خود را فدای ایشان نمایند ، ولی تا آخر عمر پر بار خود هیچگاه آسوده ننشست و استراحت نکرد . بلکه یا در پی فراهم آوردن رزق و روزی به کاروان می رفت ( که آن هم خرج تکیه و افراد بی بضاعت می شد ) و یا به همراه مریدان و دوش به دوش آنان به امر کشاورزی و باغداری می پرداخت و حاصل آن نیز در بین مردم فقیر تقسیم می نمود . در سالهای گرانی و بی نانی این شیخ و تکیه شیخ بود که ملجاء و پناهگاه مردم درمانده می گردید . بارها اتفاق می افتاد که شیخ و فرزندانش روزها به سختی زندگی می کردند و طعامی نداشتند که مصرف کنند ولی هرگاه افراد بی پناهی به وی روی می آورند به هیچوجه آنها را دست خالی بر نمی گرداند .

ایشان بسیار ساده و بی تکلیف زندگی می کرد . ساده می پوشید . هر گاه در میان چند مرید می نشست از آنها تمیز داده نمی شد . بارها اتفاق افتاده است که مردم برای زیارت شیخ می آمدند و وی آنها را در تکیه خدمت می کرد و برایشان غذا می آورد و با آنها به گفتگو می نشست و آن اشخاص ایشان را نمی شناختند تا اینکه کسی آشنا می آمد و دست شیخ را می بوسید و یا ایشان را صدا می زد .

شیخ به ثروتمندان و بیگ ها و مأموران دولتی اعتنائی نمی کرد . هیچگاه به خدمت هیچ بزرگی نرفت . و به خاطر آمدن یک مأمور دولتی و یا قدرتمداری به استقبال نرفت . هر وقت خبر می دادند مثلاً فلان ثروتمند یا بیگ به خدمت شما می آید ، چهره درهم می کشید ولی اگر می گفتند فلانی که خیلی فقیر و بی چیز بود آمده خدمت شما ، بسیار خوشحال می شد . دوست داشت همیشه در مجلس او افراد بی بضاعت و فقیر باشند .   شیخ در امر تکیه داری و تربیت مرید جهد و کوشش زیادی می کرد و سعی داشت حتی الامکان مریدان خود را تحت شرایط خاصی بپذیرد و تا اطمینان نداشت که فلان شخص در این راه استقامت و دوام دارد وی را در جمع مریدان خود راه نمی داد .

دراویش شیخ در همه جا مشخص و متشخص بودند . زیرا آنها با ارشادات شیخشان به جای دنبال کردن مسائلی چون تیغ بازی و آتش خواری و از این قبیل کارها سعی داشتند متخلق به اخلاق حسنه باشند و در عرصه فعالیت های اجتماعی نقش مهمی را ایفا نمایند . این بود که همه مردم به شیخ نجار و دراویش او احترام می گذاشتند . احترام شیخ نجار به حدی بود که مردم پاوه و کلاً منطقه به جان وی و به نام وی قسم یاد می کردند و عکس آن جناب امروزه آویزه دیوار اکثر خانه هاست . شیخ عبدالقادر نجاری حدود 60 سال عمر پربرکت خودرا به ارشادوتربیت مریدان وخدمت به جامعه صرف کرد وسرانجام درسال1351 هجری شمسی درسن 83 سالگی وفات کرد.


زندگانی شیخ محمد عزیز نجاری (شمس العارفین) 2

وفات

شیخ محمد عزیز در سال 1322 هجری قمری پس از نود سال سن پربار در روستای نجار با قلبی آسوده دارفانی را وداع گفت و به رحمت ایزدی پیوست .

در ماتم ایشان ، میرزا عبدالقادر پاوه ای مرثیه ای بلند بالا سروده است که دو بیت از آن در دیوان پیر شالیار هورامی موجود بود در اینجا آورده می شود :

ده روونم  جه نه و قامه تم  قاخ   که رد               

وه دغمایی  سه خت  ده روونم  داخ  که رد

حوجره ی دل وه هوون غه مان غه م پوش که رد    

دیده م چوون جه یحوون ئه سرش خروش که رد

 مرقد مطهرش در نجار میعادگاه عاشقان و دلسوختگان طریقت می باشد و هر هفته صدها نفر از اقصی نقاط به زیارتش می آیند .

 شیخ در طول زندگیش چهار بار ازدواج نموده است . همسران شیخ عبارتند از : خاتون دولت ، خاتون خورده ، خاتون شیرین و خاتون شکوفه . جا دارد درباره یکی از همسران ایشان به نام خاتون شیرین که در پاکدامنی و تدین شهره بوده سخن بگوییم .

 خاتون شیرین

 یکی از زنان شیخ خاتون شیرین نام داشت . وی از خانواده ملاجعفر پاوه ای بود و این خانواده صاحب باغهای نجار بودند که بعدها شیخ با مشارٌالیها ازدواج نموده و باغها را خریداری می نماید . این خاتون شیرین زن بسیار با تقوایی بوده و زندگی خود را وقف دراویش و خدمت به تکیه کرده بود . می گویند شیخ عبدالقادر در دامان همین زن پرورش یافته است . از زمان وفات ایشان نقل می کنند . می گویند هنگامی که به پایان زندگی خود نزدیک می شد ، دستور داد در جوار مرقد شیخ محمد عزیز برایش قبر بکنند . و حتی خود به داخل قبر رفته و آن را امتحان نمود . سپس برای خود کفن دوخت و آب گرم کرد . پس از آن دستانش را به هم مالید و دراز کشید و گفت : آنطوری که روحانیون می گویند مرگ سخت و عذاب آور نیست . آنگاه شهادتین را جاری کرده و وفات نمود .

نقل چنین گفتاری آسان است . ولی واقعاً چنین مرگی با عزّت است و غیر از اولیاء الله از کسی ساخته نیست . می گویند این زن چنان نفوس معنوی داشت که اگر صد نفر میهمان برای آنها می رسید با یک قابلمه کوچک غذای همه را فراهم می کرد .

شیخ محمد عزیز تنها یک پسر داشت به اسم شیخ محمد . که پس از ایشان جانشین شد. شیخ محمد پدر شیخ عبدالقادرنجاری ملقب به بی عنوان است .

 مدح ومراثی شعرای هورامان در وصف شیخ

 ?- شعری دروصف پیر طریقت هورامان شمس العارفین شیخ محمد عزیزنجاری (سراینده ملامحمد فاوجی)

 این شعر را یکی از مریدان شیخ بنام ملا محمد فاوجی سروده است که گویا شیخ از ایشان رنجیدگی خاطری داشته ووی بوسیله این شعر ضمن نشان دادن اخلاص عمیق خود،از شیخ خواسته که خطایش را ببخشاید.شعر دریک نسخه خطی قدیمی با امضای ملا محمد فاوجی است که احتمال می دهم شیخ محمد شمس الدین یکی از خلفای شمس العارفین بوده باشد. زیرا شیخ محمد علاوه برمشیخت درکسوت روحانیت نیزبوده و قبل از ورود به تصوف ماموسای یکی از مساجد پاوه بوده است.اما این فقط یک احتمال است وبرای آن سندی ندارم. وفاوجی به معنای پاوه ای است .فاوج معرب پاوه بوده واعراب به پاوه فاوج می گفتند.

                ئازیـزی عــه‌زیز فــه‌ردی ســ?بحـانی

               پـه‌یـوه‌ستــه‌ی ل?قـای زاتی ?ه‌ببـانی

ش?خی پاک مـه‌نز? پیـری ده‌ستگیـر

که‌عبه‌ی ده‌رو?شان دانه‌ی ب? نه‌زیر

ئـه‌حیـا ک?نــه‌نـده‌ی قــه‌لبی داعیــان

هــادی الی الحــق بـه‌نووری ع?رفـان

مـه‌ئمـووری سـاد?ق دانای ب? زه‌وا?

قمـرالعـرفــان شای خ?رشیـد جه‌ما?

غه‌وواسی ئه‌مواج ده‌ریای حه‌قیقه‌ت

دانـه‌د?ز نـه‌گ?ـج بـه‌حری مـه‌عر?فـه‌ت

مــه‌حبـووبی عـه‌زیز ختـم المرسلیـن

ســراجاً منیــر کافــه‌ی ?ووی زه‌میــن

??شنـی ?اگــه‌ی تاریکــه‌ی ز??مــه‌ت

جه‌پله‌ی م?شک?? حه‌یده‌ری ه?مه‌ت

خــه‌لیفــه‌ی بــه‌رحــه‌ق  بازالله طیـار

ادنی شنــه‌فتــه‌ نـه‌پـه‌رده‌ی ئه‌سرار

مــه‌نزووری نــه‌زه‌ر شــای تا?ــه‌بـانی

پـه‌روه‌رده‌ی حـه‌زره‌ت کـه‌?ا?ی سانی

تــه‌بیبــی حـــاز?ق زامـی عــــه‌لیلان

ئــاگادار جــه‌حا? جــه‌رگــه‌ی م?ریدان

جــار? نــه‌جاران شــه‌و? جـه‌شه‌وان

نا?ــه‌ی فــه‌رهادیم مــه‌ر وه‌لات یـاوان

ســاتـ? بـ? بـــه‌ سـ?ز کـزه‌ی ده‌روونت

بشنـه‌وه‌ بـه‌ل?تف عـه‌رزه‌ی مه‌جنوونت

جه‌ی ??حی زه‌بوون قه‌فه‌سی مه‌حبوس

دیده‌ش ل??او بـ? پـه‌ر? دیـده‌ی د?س

 ئیسه‌ جـه ‌قه‌فه‌س به‌رشیه‌ن وه‌بــه‌ر

ئــاوه‌رده‌ن حــزوور زامـی پ? خــه‌تـــه‌ر

جـه‌مـه‌ودای تیرت وه ‌ســ?ز مــه‌نـا?ــ?

خاکی ئاســانـه‌ت وه‌چــه‌م مــه‌مـا?ــ?

جه‌?ووی حیکایـه‌ت ئ?دشـه‌ن مه‌ت?ـه‌ب

غــــــوث الخــلایـــق بــازالله  اشــهـب

زه‌?ه‌? جه غه‌یزش ?وو که‌ردنه‌سنعان

بی م?بته‌لای‌ ع?شق‌ جه‌ده‌س دا ئیمان

چـه‌ند? به‌ی ده‌ستــوور ??زگارشمـارا

وه  ‌یـــاد تـــــه‌رســـا  ئیمـــان  ویـــارا

جــه‌و دمـا بـه ‌لـ?تف ئــه‌وش  وه‌نده‌وه‌

نـــووری ئیمـــانش نــه‌د? شــه‌نـده‌وه‌

وه‌خت?که‌شنه‌فت سه‌دای ئ?سمی زات

ئاماش نــه‌ده‌روون عـه‌فـوی عه‌ره‌سات

هاناکه‌ردنه‌غه‌وس شای گشتین گه‌لان

یاغــه‌وس ده‌خیلـه‌ن ده‌ستم وه‌دامـان

ئیســه ‌ئازیـزم نجـــاری مـــه‌سکـــه‌ن

که‌مه‌ربه‌سه‌ی غه‌وس شاعه‌لی په‌سه‌ن

ئینـه‌ پــه‌ی سنعـان نـه‌بی وه‌ته‌قسیر

چه‌نی ب?مه‌حرووم ئی به‌نده‌ی فه‌قیر

خـه‌رمانی تـه‌قسیر وه‌لات ئــاوه‌ردم

ش?خی گه‌رمیان وه‌ شه‌فیع که‌ردم

             

                چینــــه‌ی زیـاتــه‌‌ر مــازه‌م وه‌زه‌لیل

                دیده‌م فیــدات بـ? ئـامــانوو ده‌خیل

 معنی اشعار:

 شاعر دراین قطعه شعر به ستایش پیر ومراد خود می پردازد ومی گوید : ئازیزی عزیز .ئازیز لقب شمس العارفین شیخ محمدعزیزبوده وئازیز تلفظ هورامی عزیزاست.

ای شیخ عزیز ای مردخدایی وای ولی خدا .ای کسی که پیوسته با خدا هستی.جاومکانت مقدس وکعبه طالبین ودراویش است. تو زنده کننده قلب داعیان و رهنمای مردم با نورعرفان بسوی خدا و مامورصادق خداوند بزرگ وماه عرفان وخورشید درخشان طریقت هستی. تو به غواصی می مانی که درامواج دریای حقیقت گوهر معرفت را یافته ای.ای کسی که محبوب حضرت رسول الله ومانند چراغی هستی که درظلمت شب علی وار برای دیگران مظهر فیض وبرکت شده ای.وای کسی که منظور نظر شیخ طالبانی ودست پرورده حضرت کرار ثانی (منظور شیخ علی طالبانی رهبرطریقت قادریه طالبانی است)هستی .ای طبیب حازق وای مرشدی که دائم از احوالات درونی مریدان باخبری.بیا وحال مرا ببین .بیا وضع مجنونت را مشاهده کن که چگونه دراین قفس روح چشمانش درحسرت دیدن دوست کم سو شده اند. اما حال روح خود را از فقس رهانیده وبا زخمی عمیق به حضورت آمده است.

درادامه داستان شیخ صنعان را می آورد که درزمان شیخ عبدالقادر گیلانی به دلیل تکبری که داشت مورد رنجش خاطر ایشان قرارگرفته ووی را به بلای عشق یک دختر ترسا مبتلا می سازد وشیخ صنعان به دنبال عشق ترسا دین خود را از دست می دهد ،زنار می بندد،می گساری می کند وبه خوک چرانی می پردازدتااینکه به عشقش برسد. اما درنهایت شیخ عبدالقادر از تقصیر او می گذرد و به دراویش شیخ صنعان امر می کند دف زنان والله گویان به نزد شیخ صنعان بروند که شیخ صنعان با شنیدن نام الله دگر بار برمی گردد وتوبه می کند. این داستان یکی از داستانهای عرفانیست که درتاریخ ادبیات فارسی مشهوراست.

سپس اضافه می کند : ای شیخ عزیزم  که نجارت مسکن است وای کسی که حضرت غوث تورا برگزیده ومورد پسند شیخ علی هم هستی.صنعان تامرحله کفر رفت واما مرشدش حضرت غوث الاعظم از تقصیرش گذشت ودگر باره توبه کرد. من که تقصیرم ازاو کمتر است مرا از لطف وگذشت خود محروم مکن. حال با خرمنی از تقصیرات به درگاهت آمده وشیخ گرمیان (منظور شیخ علی طالبانی) را شفیع خود کرده ام.بیشترازاین مرا ذلیل مکن و ازتقصیراتم بگذر ودگر بار لطف وکرم خود را شامل حالم کن.

2- مرثیه میرزا عبدالقادر پاوه ای شاعر مشهور پاوه وهورامان.

مرثیه ای میرزا عبدالقادر پاوه ای شاعر مشهور وهم عصر حضرت شمس العارفین که پس از وفات ایشان سروده است این شعربسیار نغز وشیوا بوده وحاکی از عشق وافریک مرید نسبت به مراد ومرشد خوداست.

این شعردرهیچ دیوانی چاپ نشده واز این نظر دارای ویژگی خاصی است . قابل توجه شاعران وشعر دوستان هورامی بالاخص دوستان شعر میرزا عبدالقادر پاوه ای.

متن اشعار:

فـه‌?ـه‌ک خام?ش که‌رد فـه‌?ـه‌ک خام?ش که‌رد

شـه‌مع شـه‌و چـراغ شادیم غـه‌م پ?ش کـه‌رد

ح?جره‌ی د? وه‌ هوون غه‌مان غه‌م پ?ش که‌رد

دیده‌م چوون جه‌یحوون ئه‌سرش خر?ش که‌رد

ده‌روونــــم جــه ‌نـه‌و قــامــه‌تـم قــاخ  کــــه‌رد

وه‌ داغمـایـی ســه‌خت ده‌روونــم  داخ کـــه‌رد

نــه‌ک هــه‌ر من تــه‌نها چــه‌واشــه‌ن  تـا?ــه‌م

غــه‌م  وه‌شتــه‌ن وه‌بان فــه‌رق گشت عا?ـه‌م

 قــه‌مــه‌ر  مــاتـــه‌مــه‌ن  ئـافتــاب  بــ? نــوور

??ی  ??شـــن  بیـــــــه‌ن  وه‌ داج ده‌یـــجـــوور

 سـه‌رزه‌میـن یـه‌کسـه‌ر پـه‌رده‌ی تـه‌م پ?شـان

هه‌ردان یه‌ک یه‌ک گشت باده‌ی غه‌م ن?شـان

 حــه‌کیمــــان جــه‌ستـــه‌م ئــالووده‌ی ده‌رده‌ن

لا?  بــام  شـــای  ئازیـز  وه‌فــاتش کــــه‌رده‌ن

 ده‌خیـــــل  ســوار بـــه‌  بـــه‌ کــــه‌لیـــانــــه‌وه‌

وه  ‌سپـــــای   عــــه‌زیم   ده‌رو?شــــانـــــه‌وه‌

 خــــ? تـــــ?  مـــازوونـــی  جــــه‌لای  خــــواوه‌

تــــه‌عمیــــر کــــه‌ردجــــه ‌ن? جـام?عــه‌ی پاوه‌

 حـــه‌ق هـــه‌ر وه ‌ت?ش دان ئ?ــزنــوو  ئیجـــازه‌

لای?ــق  هــــه‌ر  وه‌  تــ?ن  ئـــه‌ملاکـــی تـــازه‌

 کــه‌شـوو کــ?و ‌کــه‌مـــه‌ر ســاراو ســه‌رزه‌مین

پــــه‌ی فــــه‌وت ئــــازیــز هـــانــه‌ زاری وشین

گــر?ی ده‌رو?شـــان هـــه‌ر‌کام پـــه‌ی و?شــان

نـــه‌ده‌رگای فـــه‌?ــــه‌ک یــاهــوو مــــه‌ک?شان

تـــه‌ختـــی ســـه‌رکانــی دای?ــم جــاشــانـه‌ن

ده‌وران مــــه‌رقــــه‌د تــــه‌کیــــه‌گاشــــانــــه‌ن

 خســـــــووس خاتوو‌نــ? خـــاتــر  پــ? خـــاران

شیـــــریــن  تــاعــــه‌تـی و شکـــ?فــــه ‌داران

 وه ‌نــــــه‌زم  د?گیــــر  زکــــری  ده‌رو?شـــــان

مــــدان وه‌ســـه‌ر ?ان هـــه‌رکام پــه‌ی و?شان

 ئــاغـــــــه‌ی  م?هــــره‌بان  ئــاوات وازه‌کــــه‌م

ئـاغــــه‌ی بـ??ـــه‌نـد بـــه‌خت جـای نیـازه‌که‌م

 قیبلــــه‌گای یــــه‌قیــــن دنیــــاودینــــه‌کــــه‌م

??شنــــی ??ی پاک ســــه‌ر زه‌مینــــه‌کــــه‌م

 شــای ســاحیب کـه‌مـه‌ند بـه‌هره‌مـه‌نده‌که‌م

پیـــری پاک نــــه‌زه‌ر حـــه‌ق پــه‌ســه‌نده‌که‌م

 شــــای ?یــــازه‌ت  ک?ش شــه‌و  بیداره‌کــه‌م

جــــه ‌??ی  قیـــامـــه‌ت  مـــایــــه‌داره‌کـــــه‌م

 بـــه‌فــدای جــه‌بــه‌ی شـان ئه‌سـ? فکرت بام

حــه‌?قـــه‌ی ده‌رو?شـــان کـ?ره‌ی زکــرت بــام

پــــرده‌کان یــــه‌ک یــــه‌ک گشت  دیــاریــــه‌ن

تــــا  ??ی   قیــــامــــه‌ت  یادگاریـــــــــــــــه‌ن

ســ?فی و مــه‌لا و شیخ شـه‌یدان پـه‌ی دینت

فـــه‌?ـــه‌ک  شـــه‌رده‌وه‌  ش?ــوه‌ی  شیــرینت

ســــه‌ر کانیـــت کــــه‌رده‌ن بــــه‌زیــد وو مــاو‌ا

ئ?ســـا?  ب?ــــزاره‌ن جـــــه‌ هـــــه‌واس ئــــاوا

ئــاغـــــه‌ی شــاعـــــه‌لی تـــه‌?ـــه‌ب کارتـــه‌ن

شــــــــه‌وان  تا بـــــــه ‌??  ئ?نت?ــــــزارتــــــه‌ن

پـــه‌ی پــــه‌ی مــــه‌واچ? داخــ?م  چ نـــه‌رده‌ن

ئ?مســــا? شـــا عـــه‌زیز گـــ?زه‌ر نــه‌کــه‌رده‌ن

یـا ش?ـخ چ?ش واچـوون ده‌ســه‌?ات چ?شــه‌ن

خــه‌یروو شــه‌? هه‌ردوو  به‌ ده‌ستـی و?شـه‌ن

حـــه‌ق  و?ــش  فـــه‌رمـــاوان  " ذائقة الموت "

"ذی روح البشــــــر"  مـــه‌بــ? ببـــ? فــــــه‌وت

هــــــــــه‌زاروو س?ســـه‌دچــه‌نی بیستوو دوو

وه‌فـــــاتش فــــه‌رمـــا ئـه‌و ش?خــــی یــاهوو

 

               ســه‌د هــــــه‌زار ســـه‌?وات دوانــزه‌ ئ?کـــرام

                وه‌ ?ه‌وزه‌ی ?ه‌ســـــــــــوو?(علیــــه الســلام)

 

 

میرزا عبدالقادر درضمن نشان دادن غم خود از وفات شیخ محمد عزیز نجاری وهمچنین ضمن تعریف وتمجید زیاد از بزرگی وجاه ومقام اجتماعی وعرفانی شیخ به چند نکته اشاره می کندکه جا دارد توضیح مختصری درمورد دونکته از آنها داده شود.

1-تعمیر مسجد جامعه پاوه:

 شیخ محمد عزیز شیخ پاوه وهورامان بود ونقش یک رهبر ومصلح اجتماعی را ایفا می کرد. اونه تنها آبادکننده وشفا دهنده دلهای بیمار بودبلکه درآبادانی وتعمیر اماکن مقدس وعام المنفعه سعی وافر داشت. مسجد جامع پاوه یک بار بدست ایشان ومریدانش تعمیر اساسی گردید ومن شنیده ام که هنگامی شیخ به همراه مریدانش مسجد جامع پاوه را تعمیر می کردند میرزا عبدالقادر در وصف شیخ این اشعار را می خواند :

ئازیزهه‌و لاوه‌ نازار هه‌ولاوه‌       ته‌عمیرت که‌رده‌ن جام?عه‌ی پاوه‌

معنی : « ئازیز» منظور شیخ محمد عزیز و مخفف آن در زبان هورامی است معمولاً هورامی ها شیخ محمد عزیز را شیخ ئازیز یا پیر ئازیز می خوانند . همچنین ئازیز معنی جان عزیز و دوست نیز می دهد . می گوید : ای عزیز دل من ، از روی لطف و مرحمت یک نظر بر من بیافکن . ای کسی که مسجد جامعة  پاوه را تعمیر می کنی یا اینکه اصلاح کننده جامعه پاوه و ای مصلح اجتماعی .

2- ساخت پل بر روی رودخانه سیروان :

پل در هورامان ودرروستاهای کنار رود سیروان از اهمیت فراوان وحتی حیاتی برای مرد آنجا برخورداراست. پل راهی ارتباطی است که روستاهای هورامان را به هم متصل می کند.

شیخ محمد عزیز دردوران زندگی خود پلهای زیادی را بر روی رودخانه سیروان بست. ازپل پالنگان ودله مرزگرفته تا پل اسپریز وهجیج وعباس آباد که به همت ایشان وبا فعالیت خود ودرویشانش به انجام رسیده اند. میرزا عبدالقادر درمرثیه خود به این نکته اشاره می کند ومی گوید:

پرده‌کان یه‌ک یه‌ک گشت دیاریه‌ن     

تـا  ??ی قیامه‌ت  یادگاریـه‌ن

میرزا دراین شعر واژه جمع را به کار برده واز پلها یاد کرده است که این پلها به عنوان یادگارایشان تانسلها همچنان باقی می مانند.

3- سروده خلیفه کردستانی دربزرگداشت صدمین سال وفات شمس العارفین

روستای نجار درتاریخ 8/4/1380 هجری شمسی شاهد برگزاری یکی از بزرگترین وزیباترین مراسمات عرفانی وتجمع اهل طریقت ودوستداران طریقت بود. این روز مصادف بود با یکصدمین سال وفات شمس العارفین شیخ محمد عزیز نجاری وبه همین مناسبت علاوه برحضور هزاران نفر ازمریدان تکیه نجار ودیگر طریقتهاومراسم ذکر وسماع پرشور، شعرای فراوانی از هورامان و خارج هورامان دراین یادواره شرکت کردند واشعار زیبای خود را در وصف آن شیخ بزرگ قرائت نمودند. ازجمله شاعران مشهور شهر پاوه آقایان سپنجی، امینی ، مومن ، رسول آبادی و...

دراین میان شعر یکی از صاحبنظران طریقت برای من بسیار جالب وحائض اهمیت بود که به این خاطر آن را درسلسله مقالاتم راجع به شیخ نجار برای شما عزیزان وخوانندگان گمگشته دل بازگو می کنم.سراینده ی شعر، شیخ محمد کردستانی مشهوربه خلیفه کردستانی از خلفای طریقت قادریه طالبانی است. خلیفه کردستانی اخلاص عمیقی نسبت به شیخ محمدعزیز نجاری دارد. بارها باهم نشسته ودرمورد تصوف به گفتگو پرداخته ایم. ایشان گاهگاهی درمورد سجایای شیخ وکرامات وی داستانهایی برایم نقل کرده است. خلیفه کردستانی خطیبی تواناست وجلسات درس عرفانی او ازگیرایی خاصی برخوردارند. وی درشعرنیز بضاعتی دارد وتخلصش (خادم )است.

 

متن اشعار

              

                          ئـازیـز ســـه‌رکـــه‌رده‌ی عـارفـانـی ده‌یـر

                          ?انمـــای عــه‌بدان بــه‌زمی ?اکه‌ی خه‌یر

 بن ?یشه‌ی دره‌خت شه‌رعی ئه‌حمه‌دی

ســه‌مــه‌ره‌ی قانوون زاتی ســه‌رمـه‌دی

میـــوه‌ی شــه‌داوی باخـی شــه‌ریعـه‌ت

گـ??کــاری گـ??ــزار ?ه‌وزه‌ی تــه‌ریقـــه‌ت

شه‌دی گ?زه‌ی هه‌نگ عه‌ودا?انی که‌ش

شــ??ــه‌ی ئای?ری ئیمــان بــه‌ت? گــه‌ش

ئه‌حیــاک?نه‌ننده‌ی شه‌رعوو وه‌رعوو دین

خـــادمی ده‌رگــای ختــم المـرسلیـــن

ســه‌رگر?ی خاسـان پیــری ده‌ر??شــان

مــه‌?هه‌می زامـان سـه‌ودای د? ??شان

شـــاخه‌ی پ?نــه‌گــ?? داری ??سالــه‌ت

هه‌م گ?? هه‌م گ??زار باخچه‌ی قه‌ناعه‌ت

جه‌سای هیمه‌تت به‌زمی دین گه‌رمه‌ن

ع?رفانه‌ن ?اسی ، هه‌م حیاو شه‌رمه‌ن

زکـــری زاک?ــران جــــه ‌ده‌وری مـــاوات

پــه‌ی ئــه‌غیــار بیــه‌ن حه‌سره‌توو ئاوات

ئ?ستادی ته‌علیم که‌سپی ?ای که‌مـا?

زه‌ریفووب? عه‌یب شای ح?سنووجه‌ما?

پــه‌روه‌رده‌ی قــانوون زاتــی ذوالجــــلال

قاضــی القضـات شکـوه‌و ده‌ردوو حــا?

ســه‌د سا?ــه‌ن زاه?ر چ?نــه‌ دووره‌نی

ه?شتــا هـــه‌ر چ?نــه‌ تـ? زه‌رووره‌نــی

که‌س نــه‌بیـــه‌ن بنیــ? پـا وه‌ یاگه‌ پـات

دمـای ک?چــی تـ? جـه‌ ئه‌حیـاو مـه‌مات

ئــه‌گـه‌ر ش?نی پـات بــه‌ی? وه ‌تــه‌حریر

مـه‌ردم ک?? پیــران مــه‌وه‌ران جــه‌بیــر(1)

مــن شــ?نی پای ت?م به‌رد ئه‌و مه‌دینه‌

?انمــای ?اکــه‌ت شــای م?حیــه‌دینــه(2)‌

" خـادم "  لای?قـــی خـاد?ـمیت نیـــه‌ن

سـه‌گ وه‌لای پــاکان ک? وه‌چـه‌م دیه‌ن

سه‌گ خاسه‌ن وه‌فاش په‌ی ساح?وش هه‌ن

پ?ســه‌ واچیــان ده‌وران بــه‌ن وه‌ بــه‌ن

 

                 بــه‌?ام مـن که‌فتـه‌ی به‌ندی هه‌وای د?

                    نـاسش بیــــاوو وه‌ مــــاواو مـــه‌نـــز?

 معنی اشعار

منظور از"ئازیز" شیخ محمد عزیز نجاری است. ای عزیز ای بزرگ مشایخ وعارفان وای دلیل وراهنمای مردمان حقیقت جو. ای ریشه محکم شرع احمدی وثمره قانون ذات سرمدی.  ای میوه شیرین باغ شریعت وای باغبان گلزار باغ طریقت. ای شهد کوزه عسل عبدالان کوهستان وکسی که شعله آتش ایمان بوسیله تو شعله ور شده است. تواحیا کننده شرع وورع ودین وخادم درگاه ختم المرسلین هستی.ای خوبترین وای پیر درویشان وای کسی که مرهمی هستی برای زخمهای  دلهای دردمند.ای شاخه ی پرگل درخت رسالت. ای که در باغچه ی قناعت هم گل وهم گلزاری. ازسایه همتت بزم دین گرم است . این است عرفان حقیقی واین است حیا وشرم. درتکیه وآستانه تو ذکر وسماع درویشانت برای دیگران بصورت یک حسرت وآرزو درآمده است. ای استادی که راه تکامل وانسان شدن راتعلیم میدهی وخود خالی از هرغل وغشی .ای پرورش یافته ی قانون ذات ذوالجلال وفریاد رس ورسیدگی کننده به شکوه ودرد دل دیگران. اکنون که صد سال از وفاتت می گذرد اما هنوز حضورت دراینجابرای ما ضروریست.

پس از وفاتت تاکنون کسی نتوانسته است پا جای پایت بگذارد.اگر طی طریق وعرفان تو به رشته ی تحریر در بیاید مردم تمام مشایخ واولیا را از یاد خواهند برد.من طی طریق تو را دنبال گرفتم وآن را درمدینه یافتم. ومطمئنم که راهنمای تو دراین طریق شاه محی الدین (غوث الاعظم )است.خادم (تخلص شاعر است)لیاقت خدمتگذاری تورا ندارد.سگ درنزد پاکان کی به چشم می آید؟ بهر حال سگ خیلی بهتر است زیرابرای صاحبش وفادارد.دوران می گذرد ومانندزنجیری  گذشته به آینده متصل می شود. اما من افتاده واسیر زنجیر هوای دلی هستم که نگذاشت به ماوا ومنزل خود برسم. 

پاورقی

1- من بارها این نکته را یاد آور شده ام که در طول تاریخ تصوف اولیاء الله و مشایخ برجسته ای ظهور کرده اند و از آنها کرامات بزرگی ظاهر گردیده که باعث تشویق و ترغیب مردم به آئین اسلام و تصوف شده است . منتها شیخ محمد عزیز متعلق به یک قرن پیش است و این دورانی است که تکنولوژی وارد زندگی بشر شده و اعتقادات بالطبع کمتر گردیده است. درچنین دورانی شخصی بی سواد می آید ومدعی رهبری یک جامعه (شیخ ارشاد) می گرددو درکارش موفق می شود وتواناییهایی از خود نشان داده وکرامات بزرگی از خود بروز می دهد.

2- مسئله عدم گنجایش اولیا الله در زمان ومکان یک اعتقاد عرفانیست.به گونه ای که گفته میشود عرفا توان این را دارند دریک زمان واحد درهفت مکان مختلف حضور داشته باشند. من شنیده ام ودربین مردم منطقه آنانی که با عرفان سروکار دارند نیز بسیار مشهور است که درزمان شیخ محمد عزیز یک نفر حاجی اهل کردستان عراق به هنگام حج از کاروان خود عقب می ماند وبا توجه به بعد مسافت توان برگشت ندارد.( برایم مشخص نیست درمکه بوده یا مدینه) یک نفر دلیل او میشود ومی گوید روز جمعه شخصی با لباس کردی آخر همه می آید ودرآخر صف به نماز می ایستد وقبل از همه می رود.نزد وی برو شاید ایشان شما را کمک کند. حاجی سرگردان این کار را می کند.وبا اصرار فراوان از آن شخص می خواهد کمکش کند واو را به وطنش برساند. شخص نمازگزار می گوید چشمانت را ببند وتا هنگامی که پایت به زمین نرسد چشمانت را باز نکن.شخص به وطن خود می رسد. مدتها در کردستان به دنبال چنین شخصی می گردد تا اینکه هنگامی به پاوه می رسد ومشخصات این اولیا را از مردم می پرسد ، او را به نجار دلالت می کنند ومی گویند شخص مورد نظر شما شیخ نجار است. حاجی به نجار می آید وبا دیدن شیخ او را می شناسد و به وجد وسماع می افتد. شیخ ازاو می خواهد تا زمانی زنده است این راز را برای کسی بازگو نکند.وحاجی راز را تا وفات شیخ پیش خود نگه می دارد.به گمان من منظور خلیفه کردستانی از این بیت که مضمونش این است که تا مدینه دنبال راهت را گرفتم این کرامت شیخ محمد عزیز بوده است.

 منبع:    گمگشته دل(هورامان ,عرفان وفرهنگ) < type=text/java>GetBC(20);


زندگانی شیخ محمد عزیز نجاری (شمس العارفین)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 این عارف وارسته از مفاخر دینی واجتماعی منطقه هورامان به شمار می رودکه حدود 200 سال پیش درروستای دله مرز ازتوابع هورامان ژاورود بدنیا آمدودردامان پدر ومادری پاک ومتدین پرورش یافت. سال تولدش مشخص نیست اما دقیقاً در روز جمعه 28صفر 1322 وفات نموده است.بنابه قول آگاهان ومعمرین بیش از90سال سن داشته است که دراین صورت می توانیم سال تولدش را 1232 رقم بزنیم. اجدادش دراصل از منطقه قره داغ کردستان عراق بودند که زندگی ایلاتی داشتند وبعدها درروستای دله مرز مسکن گزیدند. این طایفه به طایفه سنگ تراشان نیزمشهوربودند.پدربزرگ شیخ، احمدآقاسنگ تراش تبحرفراوانی درسنگ تراشی داشت بطوریکه سنگ بنای مسجد دارالاحسان سنندج را ایشان تراشیده است.

پدرشیخ به نام طاهر آقا درروستا خورده مالک بودوازنظر اقتصادی وضعیت خوبی داشت . ایشان شخصی متدین وپرهیزگاربودو زندگی خود را وقف خدمت به مردم روستا و ایجاد آسایش وامنیت برای آنان کرده بود.هرکس دچارمشکلی می شد،برای رفع ورجوعش به ایشان مراجعه می کردوهرمسافریا غریبه ای گذرش به روستامی افتاد،به خانه اومی رفت.

شیخ محمدعزیز نیز همانند پدرش ازهمان دوران جوانی زندگی خودراوقف خداوند وخدمت به مردم کرده بود.در ایام جوانی علیرغم داشتن زندگی نسبتاًمرفه،به شهر پاوه مهاجرت کردوبه شغل رنجبری پرداخت.« رنجبری یک اصطلاح هورامی است به معنی کسی که در ازای خوردوخوراک وپوشاک برای دیگران بصورت تمام وقت کارمی کند» .

شیخ در پاوه مدتی رنجبر میرزا شفیع پاوه ای «ازشاعران ومشاهیر مشهور » بود. کار اصلیش چیدن علف درکوه شاهو وحمل آن بوسیله چهارپا به پاوه بود.

روایات فراوانی از این دوران درباره وی نقل می کنند . از جمله می گویند چنان در زهد و ورع غرقه بود که هرگاه به شاهو می رفت کفش هایش را از پا در می آورد و با پای برهنه راه میرفت و سوار قاطر نمی شد تا ضررکمتری به صاحبکارش  برساند . هروقت به شاهو می رفت درطول راه دائم ذکر می کرد و با صدای بلند لا اله الا الله می گفت . یک روز هنگامی که شکارچیان کبک در مخفیگاه به انتظار رسیدن کبک و شکار بودند شیخ ازآنجا عبورمی کند وبراثرصدای ذکر و تهلیله اش کبک ها فراری می شوند و شکارچیان عصبانی وی راکتک مفصلی می زنند.او همچنان به ذکر مشغول است هرگاه تند می زنند با صدای بلند ذکر می کند و هر گاه آهسته می زنند تن صدایش را آهسته می کند .

شیخ بسیار وارع بود و در کارش نهایت سعی خود را می کرد تا اهمالی به خرج ندهد و حق صاحبکارش را به تمامی ادا نماید . می گویند یک روز پس از چیدن علف وحمل آن از کوهستان به پاوه ، متوجه می شود یک بسته علف را که چندان ارزشی نداشته فراموش کرده است که بیاورد . به این خاطر به کوهستان برگشته و آن علف را می آورد وآن مسافت طولانی و خسته کننده را به خاطر علف ناچیزی طی می کند تا حق خود را ادا کرده باشد .

میرزا شفیع آدم بسیارفهمیده وچهره شناسی بودورفتار وحالات شیخ را زیرنظر داشت.این مسئله باعث شد تا به منزلت عرفانی وی پی ببردوعذر اورا بخواهد.

 اینجا نکته ای وجود دارد که حائز اهمیت می باشد و آن این است که با وجود اینکه شیخ در روستای زادگاه خوداز موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار بود و زندگی نسبتاً خوبی داشت ومردم روستا همه به دید یک رهبر و مشکل گشا به او می نگریستند چطور شد که به همه این تعلقات پشت پا زده و از آن موقعیت ها چشم پوشید و به جایی مهاجرت کرد که برایش ناآشنا و غریب بود و به شغلی بسیار سخت یعنی رنجبری پرداخت .هر چه هست باید از دید تصوف به این قضیه نگریست . احتمال می رود این عمل در راستای تزکیه نفس و طی مراحل تصوف بوده باشد .

بعد از این جریان بود که شیخ محمد عزیز به روستای دشه ( در ده کیلو متری جنوب غربی پاوه ) رفته و به خادمی مسجد آنجا مشغول شد . مدت 7 سال در آنجا ماند . در این مدت زمستانها در روستای دشه بود و تابستانها به نِجار می آمد . آن وقتها در نجار باغی بود که تعلق به خانواده ای پاوه ای به نام ملا جعفر داشت . این شخص برادر خاتون شیرین(متعلقه شیخ) بود . شیخ تابستانها به آبیاری این باغ مشغول می شد . این خانواده بر اثر حادثه ای مجبور شدند از پاوه به سلیمانیه مهاجرت کنند و در آنجا ماندگار شوند و تنها خاتون شیرین ماند و به باغها رسیدگی می کرد . تا اینکه شیخ با وی ازدواج کرد .

شیخ مدت هفت سال خادم مسجد « دشه » بود . در این مدت اگر مسافری یا غریبه ای به روستا می آمد به او کمک می کردواو را راهی می ساخت . تا اینکه شبی در خواب حاج شیخ علی ، رهبر طریقت قادریه وی را به کرکوک دعوت می کند و این خواب سه دفعه تکرار می شود تا اینکه یقین حاصل می کند و به توصیه زنش خاتون شیرین که او نیز چنین خوابی دیده است ، بار سفر بسته راهی کرکوک می شود .

 بنظر می رسد که از هنگام خارج شدن شیخ از روستای دله مرز و آمدنش به پاوه تا مسافرت به کرکوک ده سال طول کشیده و در این ده سال خود را از لحاظ معنوی تقویت کرده و برای وارد شدن به جرگه طریقت آماده نموده است . البته در اینجا لازم است توضیح داده شود که درباره جریان مسافرت به کرکوک و تمسک شیخ محمد عزیز روایات مختلفی وجود دارد از جمله اینکه : می گویند از همان سالهایی که در روستای دله مرز زندگی می کرد شیفته تصوف شده بود و پس از جستجو و تفحص فراوان برای یافتن مرشدی لایق ، عاقبت مراد خود را یافته به کرکوک رفته و در خدمت شیخ عبدالرحمن خالص تمسک نمود. بعد از وارد شدن به جرگه تصوف بود که به سیر و سلوک عرفانی پرداخته به پاوه مسافرت و به کارهای شاق و همچنین ریاضت و چله کشی مشغول شد. تا اینکه به مرحله استادی و ارشاد رسید .

روایت دیگری هست که شیخ پس از اینکه به پاوه آمد در خدمت میرزا شفیع یا فقی شفیع که صاحبکارش بود و خلیفه شیخ عبدالرحمن نیز بود تمسک کرد . فقی شفیع پس از اینکه متوجه کرامت و بزرگی شیخ محمد عزیز شد ، او را به کرکوک برده به حاج شاه علی که به تازگی جانشین پدر شده بود معرفی نمود . ایشان نیز شیخ محمد عزیز را مقام شیخی داده مامور و مسئول طریقت قادریه طالبانیه در ایران نمود .

همچنین می گویند در دشه خلیفه ای منسوب به کرکوک بود که شیخ محمد عزیز در هنگامی که در دشه به سر می برد به خدمت آن خلیفه رفته نزدش تمسک نمود . تا اینکه یک بار در ملازمت آن خلیفه به کرکوک رفت و حاج شاه علی ، رهبر طریقت قادریه در همان لحظه دیدار به عظمت و کرامت شیخ محمد عزیز پی برد و او را مقام شیخی داد و به ایران برگرداند . روایت دیگر مسئله دیدن خواب های پی در پی می باشد که حاج شاه علی ، شیخ محمد عزیز را به کرکوک دعوت می کند که در سطور قبل به آن پرداخته شده است .

در اینجا ملاحظه می شود که درباره این موضوع روایات مختلفی نقل شده است که با هم تناقض دارند ولی اکثراً روی قضیه خواب تاکید دارند و نگارنده نیز این قضیه را مد نظر قرار داده است بدیهی است که اقطاب تصوف در همه حال از طریق کشف و شهود و مشاهده به دنبال یافتن افراد شاخص و صاحب دل بوده اند تا آنان را برای ارشاد جامعه پرورش دهند و مطمئناً جریان ورود به تصوف شیخ محمد عزیز در این راستا بوده است.

در تاریخ تصوف می توان به بسیاری از این دست قضایا برخورد بطور مثال جریان شمس با مولانا بسیار مشهور است و یا جریان شیخ احمد هندی که مسافت طولانی هندوستان تا کردستان را می پیماید تا شیخ محمود زنگنه ای را پیدا کرده و طریقت خود را به او بسپارد . همینطور نیز در مورد حاج شاه علی صدق می کند که پس از یافتن شیخ محمد عزیز و آگاهی از قدرت فوق العاده روحی او ، وی را به کرکوک دعوت می کند و در همان مشاهده اول و همان برخورد اول و بدون اینکه او را آزمایش کرده و یا برنامة ریاضتی به او بدهد و بدو ن اینکه هیچ خلوتی ( همانند خلوت مولانا و شمس ) با وی داشته باشد ، او را شیخ خطاب می کند . و بلافاصله اجازه ارشاد به او می دهد .

این نکته می رساند که شیخ محمد عزیز قبلاً خود را از آلایش ها پاک گردانده و با روحی سبکبار و خالی از معصیت وارد طریق تصوف شده است و دیگر نیازی به خلوت رفتن و تربیت روح زیر نظر مرشد نداشته است .

 مسافرت به کرکوک و اجازه ارشاد

 شیخ محمد عزیز در سال 1277 هجری شمسی یعنی دو سال پس  از اینکه حاج شیخ علی اول مشهور به شیخ علی محدث بر مسند طریقه قادریه نشست ، به کرکوک رفت .

در همان برخورد اول شیخ علی می فرماید : محمد عزیز از هنگامی که پا به کرکوک گذاشت شیخ بود . شیخ محمد عزیز چندی در کرکوک ماند و در محضر حاج شاه علی متمسک شد و سپس از طریق مرشد کامل مأمور گردید به ایران برگشته و در نجار مستقر شودوطریقت قادریه طالبانیه را در ایران رواج دهد . وی سرشار از قدرت معنوی و عرفانی به ایران برگشت و در سرچشمه نجار خانه و تکیه ساخت .

بدین ترتیب طریقت قادریه طالبانیه در ایران بوسیله شیخ محمد عزیز بنیان گذارده شد . بزودی از ایشان کرامات و خوارق عادات بیشماری سر زد و مردم از گوشه و کنار به نجار آمده متمسک شدند . و نجار کعبه آمال عاشقان و مرهم زخم دلسوختگان طریقت شد . شیخ برای ارشاد و ترویج طریقت به اطراف نجار مخصوصاً روستاهای هورامان مسافرت نمود . به هر روستا که می رفت مردم پروانه وار دورش جمع می شدند و در حلقه مریدان وی قرار می گرفتند . بطوریکه بدون اغراق پس از چندی اکثر مردم منطقه جزو مریدان ایشان شدند . شیخ چنان جذابیتی داشت که همه را اسیر محبت خود کرده بود . وی همانند طبیبی بودکه دلهای دردمند مردم را تسکین می داد وهمانند چشمه ای بودکه تشنگان حقیقت را سیراب می کرد . 

مردم منطقه هورامان او را تا سر حدجان دوست داشتند . همه به نام ایشان قسم می خوردند و نامش در همه جا ورد زبانها بود .

در اینجا بیان نکته ای خالی از اهمیت نمی باشد و آن این است که مردم هورامان مخصوصاً هورامان تخت وژاورود با توجه به وضعیت و موقعیت جغرافیایی آن یعنی واقع بودن در بین کوههای سر به فلک کشیده رشته کوه زاگرس نه بوسیله فاتحان بلکه بوسیله مبلغان جذب آیین اسلام شدند. مجاهدان اهل طریق بتدریج به میان این مردم رفتند و آنها را دعوت به اسلام نمودند . همچنانکه مردم ماوراء النهر و ترکستان بیشتر از این طریق به دین اسلام گرویدند . حقا این مطلب، سخن مغرضان و بدگویان اهل طریقت را که می گویند تصوف باعث رکود اسلام شده است، رد می نماید.

شیخ محمد عزیز نجاری نیز همانند آن مجاهدان نستوه با قوه ایمان و سلاح تصوف به میان این مردم رفت و آنها را عاشق تصوف وعرفان اصیل اسلامی کرد .

البته لازم به گفتن است که نزدیکترین شهر به نجار ،پاوه بود وپاوه درآن زمان قصبه ای عالم پرور بود و مردم آنجا آگاه و روشنفکر و روحانیون و متفکران و شعرای زیادی در آنجا نشو و نما یافته و در عرصه اجتماع نقش فعالی داشتند بطوریکه به پاوه دارالعلم می گفتند و یکی از نقاط مطرح از لحاظ علمی و حوزوی در تمام کردستان بود .

روحانیون بسیاری در پاوه بودند که براثرعملکرد غلط برخی صوفی نماها یا با تصوف سازگاری نداشتند و یا اینکه در طریقت دیگری غیر از طریقت قادریه بودند و این باعث شده بود که چندان دل خوشی از شیخ و طریقت تازه او نداشته باشند . ولی با این حال می بینیم که ایشان در عین بی سوادی و امی بودن با قدرت فوق العاده کرامتی که خداوند به وی عطا کرده بود به همه قبولاند که طریقت او ذره ای برخلاف شرع مقدس اسلام نیست.

علما به حق وارث پیامبران هستند . علمای واقعی آنانی هستند که دربرابرهرگونه بدعت واکنش شدید نشان داده وازدین مبین پاسداری نمایند.بنابراین اولین واکنش دربرابرطریقت شیخ محمد عزیز توسط علما بوجود آمد .اما این واکنش پایان خوبی داشت. زیراحقانیت منهج وطریقه شیخ آشکارگردید وتقریباً تمامی علمای منطقه ایشان را به عنوان شیخ ارشاد پذیرفتند وبرخی نیز درزمره مریدان آن بزرگوارقرارگرفتند.

 شیخ در میان جامعه

 عصری که شیخ در آن زندگی می کرد ( 1232 – 1322 هجری قمری ) مقارن بود با زمامداری سلسله قاجار ( فتحعلی شاه ، ناصرالدین شاه و مظفر الدین شاه ) . بطور کلی در زمان این سلسله وضعیت ایران بسیار آشفته بود . مردم ایران در عصر قاجار مشکلات بسیار داشتند . بیش از 80% در روستاها و یا به صورت عشایر زندگی می کردند . نظام فئودالیزم بر جامعه حاکم و نوع زندگی مردم ابتدائی و فاقد فرهنگ و تمدن بود. در حالیکه در همان دوران اروپا ، رنسانس را پشت سر گذاشته وارد عصر نوینی ( صنعتی شدن ) شده بود . نظام کشاورزی که رکن اصلی اقتصاد را تشکیل می داد طوری بود که عده ای قلیل حاکم بر آب و زمین بودند و این عده به عنوان ارباب و خان صاحب جان و مال مردم فقیر روستائی بودند . منطقه هورامان در آن روزگار وضعی به مراتب بدتر از دیگر نواحی ایران داشت . این منطقه با توجه به وضعیت جغرافیائی و اقلیمی و نداشتن زمین کافی ، از لحاظ کشاورزی فقیر بود . با این حال چون در مرز واقع بودگاه گاه موردمناقشه وتعرض دولتهای ایران وعثمانی قرار می گرفت. در سالهایی که وضعیت اقتصادی به هم می خورد و یا خشکسالی بوقوع می پیوست ، زندگی   طاقت فرسا می گردید و مردم گاه ماهها نان گندم نداشتند و مجبور بودند از میوه درخت بلوط به جای گندم استفاده کنند مردم بر اثر فشار بیش از حد خوانین و فقر و نداری و بی فرهنگی در وضعیت بسیار بدی قرار داشتند و از فرهنگ و روابط اجتماعی خوبی برخوردار نبودند ، عشق و مهربانی در نزد آنان کم رنگ می شد . هر کس به فکر سیر کردن شکم خود بود آن هم به هر طریق که ممکن می شد و چندان مسئولیتی در قبال جامعه و دیگران نداشتند . این وضعیت عمومی روزگاری بود که شیخ محمد عزیز ( قدس سره ) در آن بسر می برد .

شیخ پس از اینکه به مرحله ارشاد رسید ، تکیه و بارگاه خود را در روستای نجار قرار داد . البته در آن روزگار نجار روستایی بزرگ نبود بلکه چند قطعه باغ بود که در درون دره ای طویل قرار داشتند و نزدیک به 10 الی 12 خانوار در آنجا بسر می بردند هنگامی که شیخ به عنوان آبیار باغهای ملا جعفر پاوه ای کار می کرد ، این خانوارها نیز در نِجار دارای باغ بودند .

پس از اتفاقاتی که رخ داد و منجر به مهاجرت خانواده ملا جعفر به سلیمانیه شد ، شیخ با خاتون شیرین دختر این خانواده ازدواج نمود و عملاً سرپرستی این باغها را به عهده گرفت . منتها هر سال که به عزم دیدار به کرکوک می رفت ، سر راه ، در سلیمانیه اجاره بهای سالانه را به صاحبش می داد . تا اینکه باغها را خریده و وقف تکیه نمود . علاوه بر اینها افراد خیری نیز در روستاهای دیگر و در پاوه هر کدام قطعه ای زمین یا باغ وقف تکیه می کردند . بنابراین تکیه نجار دارای باغات و زمین های فراوانی بود که بایر بودند و احتیاج به آبادانی داشتند . روی این اصل شیخ به دراویش خود دستور داد که روی این زمین ها کار و آنها را آباد کنند و از حاصل آن قسمتی را برای تکیه و قسمتی دیگر را خرج زندگی خود سازند .

در آن روزگار با چنان وضعیتی که مردم داشتند، این عمل یکی از کارهای بسیار مهم اجتماعی و عام المنفعه بود .

یکی از شرایط مرشد و رهبر یک جامعه این است که به درد دل مریدانش واقف و از وضعیت مادی و نیازهای آنها آگاه باشد . شیخ محمد عزیز اینگونه بود ایشان در کنار تربیت و تعلیم و تزکیه و تصفیه مریدان ، به زندگی آنان نیز رسیدگی می کرد . از احوالات آنها می پرسید و از درد آنان و نیاز آنان آگاهی می یافت و در حد توانائیش مشکلاتشان را رفع می کرد و اگر خود نمی توانست ، آن را به مریدانی که از امکانات خوبی برخوردار بودند ارجاع می نمود .

شیخ مدیری مدبر و استادی کاردان بود و در تربیت مریدان سعی وافر داشت . مرید را به حال خود رها نمی کرد بلکه او را از هر نظر می ساخت و متخلق به اخلاق حسنه می کرد و او را تحویل جامعه می داد .

کسانی می توانستند مرید وی شوند که دارای شرایطی باشند . می بایست خود را از هر آلایش پاک کنند ، برای رضای خدا و به خاطر خدمت به خلق زندگی کنند . تا جائیکه ممکن است نسبت به سر نوشت دیگران بی تفاوت نباشند و خود را تماماً تسلیم اوامر شیخ نمایند شیخ در عین حالی که بسیار مهربان و خوشرو بود ولی نفوذ و قدرت فوق العاده ای درمیان مریدانش داشت . امرش متنفذ بود . بدون چون و چرا دستوراتش را اجرا می کردند و آن را با جان و دل خریدار بودند . آنها دستور شیخ را تکلیف شرعی ، و تخطی از آن را گناه عظیم می دانستند .

نفوذ و جاذبه شیخ در بین مریدان به حدی بود که وی را عطیه ای از طرف خدا می دانستند که برای نجات و رستگاری آنها فرستاده شده است . مریدان شیخ را درنهایت اخلاص دوست داشتند . به نام او به جان او سوگند یاد می کردند . پروانه وار گرداگردش می چرخیدند و جان و مال و فرزند و عیال و خان و مان خودرا فدای خاک پای اومی کردند حال چه عواملی باعث این مسائل شده بود ، بایستی آن را در اوضاع اجتماعی آن دوران پیدا و بررسی کرد .

کسی که مرشد و راهنمای دیگران باشد ، بایستی خودش در آن طریق مجاهدت زیادی به خرج دهد . روی این اصل شیخ در تمام مدت ارشاد هرگاه لازم می دید مدتی را به تزکیه نفس و تصفیه باطن و تقویت روح می پرداخت . گاهی سالی یک بار به مدت چهل روز به غاری واقع در « سر قلعه دریبر » در حدود پانزده کیلومتری غرب پاوه می رفت و در آنجا دور از خلق به عبادت خدا مشغول می شد . پس از آن سرشار از قدرت معنوی به سوی مردم بازگشته و به ارشاد و رهبری می پرداخت . شیخ ، مریدان بی شماری تربیت کرد و عده ای از آنان چنان تربیت و تعلیم یافتند که پس از طی مراحل تصوف خود استاد و مرشد شدند و به تربیت مریدان پرداختند . که از این افراد می توان از مشایخی چون شیخ احمد عباس آباد ملقب به ( احمد دیوانه ) ، شیخ عبدالله کوسه کردستانی مشهور به ( بالدار ) شیخ نعمت اله نروی ، شیخ محمد پاوه ای ، خلیفه حیدر باینگان و ... نام برد که به حق هر کدام از آنها خورشیدی درخشان در آسمان تصوف بودند که موجب روشنائی قلوب جویای حقیقت شدند .

 بارش رحمت

 شمس العارفین شیخ محمد عزیزنجاری درطول عمر پربرکت خودکرامات وخوارق عادات بی شماری داشته است.یکی از کرامات بسیار مشهور آن جناب که بازتاب گسترده ای در منطقه داشت و ازیک قرن پیش تاکنون مردم از آن واقعه داستانها نقل می کنند و حماسه می سازند ، باریدن آرد بر روی پشت بام ایشان است . که بسیاری این واقعه را با چشم خود دیده اند و به واقعیت آن صحه می گذارند .

نقل است که روزی در فصل زمستان تعدادی میهمان به تکیه می آیند. هیچ وسیله خوراکی وآردی درتکیه موجود نیست. اهل خانه دستپاچه شده و به خدمت شیخ می آیند ومی گویند قربان آرد نداریم تا برای میهمانها نان بپزیم . شیخ می گوید : توکل به خدا.خداوند رازق است و میهمان حبیب خداست و خداوند برای حبیب خود روزی می فرستد . در این اثنا برف می بارد . دو نفر از دراویش به نامهای درویش عزیز و درویش الله مراد به پشت بام تکیه رفته و برفها را پارو می کنند . ولی متوجه می شوند که رنگ این برف شباهت زیادی به آرد دارد . وهنگام لمس کردن ، متوجه می شوند که گرم است.سریعاً قضیه را به عرض شیخ می رسانند. ایشان می فرماید: توکل به خداوند کردن ثمره اش این است . آردها را پایین بیاورید . آنگاه آردها را پائین آورده و به داخل کندوله (بشکه ای بزرگ بود که از گل ساخته شده بود برای ذخیره سازی آرد ) می ریزند.

این آرد سالها ماند و در زمان مرحوم شیخ عبدالقادر مردم به عنوان تبرک از آن می بردند . مقداری از آن که مانده بود ، به عنوان تبرک و یاد بودی از آن کرامت عظیم حفظ و نگهداری می شد که متأسفانه در حین تعمیر تکیه در سال 1362 این آردها مفقود شدند .

البته گفتن این نکته خالی ازلطف نیست که قضیه بارش آرد اگر چه قبول کردنش برای هرکسی قابل هضم نیست اما اکثر مردم منطقه به آن اعتقاددارندو امروزه درتکیه نجاراتاقی هست که همیشه پراز کیسه های آرد است وهرچند درهفته صدها نفرزائرومیهمان به نجارمی آیند وپخت نان بطورمداوم صورت می گیرد، امااین آردها هیچوقت کم نمی شوند.

 این کرامت بازتاب گسترده ای در منطقه پیدا کرد و سوژه مناسبی شد برای شعرا و مخصوصاً میرزاعبدالقادر پاوه ای که یکی از مشاهیر شعر و ادب هورامان و به حق فخر این منطقه است و خود ایشان بنا به گفته بعضی ، مرید شیخ محمد عزیز بود در این رابطه شعری سروده است . می گویند هنگامی که شیخ به همراه مریدانش مسجد جامع پاوه را تعمیر می کردند میرزا عبدالقادر در وصف شیخ این اشعار را می خواند :

ئازیزهه ولاوه نازارهه و لاوه             

ته عمیرت که رده ن جامعیه ی پاوه

معنی : « ئازیز» منظور شیخ محمد عزیز و مخفف آن در زبان هورامی است معمولاً هورامی ها شیخ محمد عزیز را شیخ ئازیز یا پیر ئازیز می خوانند . همچنین ئازیز معنی جان عزیز و دوست نیز می دهد . می گوید : ای عزیز دل من ، از روی لطف و مرحمت یک نظر بر من بیافکن . ای کسی که مسجد جامعة  پاوه را تعمیر می کنی یا اینکه اصلاح کننده جامعه پاوه هستی و ای مصلح اجتماعی .

و چند بیت دیگر می سراید تا می رسدبه جایی که اشاره می کند به آن کرامت مشهور :

کی بی وینه ی ویت بیش سفره و خوانش         

کی بی وینه ی ویت ئارد وارا بانش

 معنی : مادر گیتی تا به حال همچون تو نزاده است که دارای چنین سفره و خوانی باشد و چنان شایستگی داشته باشد که خداوند روی بامش آرد بباراند .

شیخ رو به میرزا عبدالقادر کرده می گوید : این سخنان چیست که درباره ماگفته ای  ؟

میرزا عبدالقادر جواب می دهد : قربان !

 خو من نه واته ن تا بوبه واته        

عاله م گرد زانان ئی که راماته

 قربان من این شعرها را می گویم و شما از روی شکسته نفسی اعتراض می فرمائی . البته که من اینها را از خود نگفته ام که از طرف من باشد . بلکه این کرامت را همه عالم فهمیده اند و لزومی در پوشیدن آن نیست .

در طول تاریخ تصوف اولیاء الله و مشایخ برجسته ای ظهور کرده اند و از آنها کرامات بزرگی ظاهر گردیده که باعث تشویق و ترغیب مردم به آئین اسلام و تصوف شده است . منتها شیخ محمد عزیز متعلق به یک قرن پیش است یعنی  دورانی که تکنولوژی وارد زندگی بشر شده و این عظمت و بزرگی مقام و منزلت شیخ محمد عزیز را می رساند .

شیخ محمد عزیز نزدیک به نود سال عمر پر بار داشت که می توان آن را به دو قسمت تقسیم کرد :

قسمت اول آن از آغاز تولد تا چهل و پنج سالگی بود . ایشان تا سن سی سالگی در روستای زادگاهش به امر کشاورزی مشغول بود و از آن به بعد به پاوه آمد و به کار رنجبری که عبارت از چیدن علف از کوه و باربری و کارهای خدماتی بود ، پرداخت . پس از آن به دشه رفته و در آنجا خادم مسجد شد و سپس به نجار آمد و به کار آبیاری و باغداری پرداخت .

این مدت را باید مرحله تزکیه نفس و سیر و سلوک و طی مراحل شاق طریقت نامید . شیخ در این دوره از زندگی خود انواع کارها را برای تزکیه و تصفیه باطن انجام داد .

پس از آنکه در سال 1277 هجری قمری در سن چهل و پنج سالگی به کرکوک رفت و پس از تمسک و کسب اجازه ارشاد به مقام مشیخیت و رهبری تصوف رسید ، مرحله دوم زندگی ایشان شروع می شود . در این مرحله به تمام نقاط منطقه مسافرت نمود و به ارشاد پرداخت . مردم را جذب دین و تصوف و آنها را تشویق به انجام فرایض دینی کرد . جامعه ای یکدست و متحد و یکرنگ بوجود آورد . عشق و مهربانی و اخوت را در بین مردم ایجاد کرد و مریدان برجسته ای را پرورش و تحویل جامعه داد .  

 


تکیه قادریه طالبانی نجار

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدمه                                
روستای نجار از توابع شهر پاوه است که در حدود 15 کیلومتری غرب این شهر در دامان کوه بلند شاهوقرارگرفته است.مرقد شمس العارفین شیخ محمد عزیز نجاری وفرزندش شیخ محمد ونوه هایش شیخ عبدالقادر ملقب به بی عنوان وشیخ رشید در وسط این روستا ودر کنارسرچشمه زیبای نجار قرار دارد.تکیه شمس العارفین در روستای نجار که قدمتی 150ساله دارد، همچنان پابرجاست وازمعدود تکایایی است که با گذر زمان دستخوش هیچ جریان انحرافی وانشعابی نشده وبه جرأت می توانم بگویم امروزه از گذشته رونق آن بیشتراست. 
تکیه نجار بسیار فعال است وهر هفته پذیرای صدها میهمان وزائر که از اقصی نقاط برای زیارت مراقد مشایخ نجار ودیدار از شیخ خود وانجام مراسم ذکر وتهلیله به این روستا می آیند، می باشد.

این رونقی که تکیه نجار دارد مرهون وجود شیخ پرفیض وبرکتی به نام حاج ماموسا شیخ محمد فرزند شیخ عبدالقادر ونوه شمس العارفین است.
در سالهای اخیر توسط افراد خیر وبه همت جناب شیخ مدرسه قرآن درکنارمسجد جامع روستا ساخته شده است که کارساختمانی آن تقریباً مراحل پایانی خود را میگذراند وبه حول قوه الهی امسال به بهره برداری خواهد رسید .ظرفیت این مدرسه از لحاظ فضای آموزشی وخوابگاه بیش از 50 نفرخواهد بود. این یک خبر خوش ومسرت بخش برای دوستداران تکیه نجار وبطور کلی طالبان علم وعرفان است که انشاالله شاهد تربیت طلبه های جوان در زمینه علوم قرآنی وعلوم شرعیه خواهیم بود .
حاج ماموساشیخ محمد نجاری قبل ازآنکه شیخ ارشاد باشد ، ماموسای شریعت است . وروی این اساس در تکیه نجار هیچگاه اجازه کار خلاف شرعی به کسی داده نمی شود. اصولاً دراویش تکیه نجار از همان بدو تمسک از انجام هرگونه کار خلاف شرع مانند تیغ بازی ومارگیری وسنگ وشیشه خوردن و.. که گاهی در بین برخی از دراویش متداول است، نهی می شوند. دراویش تکیه نجاراز شیخ خود یک درس راخیلی خوب می آموزند وآن درس ادب است . هر درویشی را ادب نباشد جایش در تکیه نجار نیست.
یکی از خصوصیات شیخ نجار که اورا از دیگر مشایخ متمایز می کند، این است که هیچگاه در فکر مرید گیری وازدیاد مریدان نیست وچه بسا هستند کسانی که سالها ازشیخ التماس تمسک می کنندتا درجرگه طریقت قراربگیرنداما موفق نمی شوند. زیرا وارد شدن به طریقت نجار دارای شرایطی است که هرکس نمی تواند دارای آن شرایط باشد.

شرایط درویش شدن (واین شرایط اساس اختیارکردن طریقت درتکیه نجاراست) 
 یکی از ارکان اصلی تصوف رابطه ی مخصوص مریدی ومرادی است . طالب سالک هنگامی که دست ارادت به پیری می دهد که او را رهبری کند،نباید هیچگاه از ارشاد او سر بپیچد و الا گمراه خواهد شد . و در حکم درختی است که بدون توجه و عنایت باغبان یا بی ثمر خواهد ماند و یا میوه ی تلخ به بار خواهد آورد .

هجویری در کشف المحجوب در «باب مرقعه داشتن» شرح تسلیم مرید به مرشد و آداب مخصوص پذیرفته شدن مرید و تمرین او وسایر خصوصیاتی که مرید را مستحق وقابل ورود به این مسلک می داند شرح داده می گوید : از سنت های مشایخ آن است که هرگاه مریدی به رسم تبرک در نزد ایشان متمسک گردد، به مدت سه سال به او سه تکلیف داده و اگر در امتحان این سه تکلیف موفق شد، جزء مریدان قرار گرفته در غیر این صورت طریقت اورا قبول نکنند:

اول یک سال خدمت خلق کند. به این صورت که خود را خادم و همه ی خلق را مخدوم خود پندارد یعنی خود را از همه ی مخلوقات پایین تر شمرده و در خدمت کردن مردم هیچ توقعی نداشته باشد.

دوم یک سال به خدمت حق مشغول شود. وهنگامی این میسر است که همه خواسته هایش و دوستی ها و تعلقاتش به دنیا و عقبی منقطع گردد. وعبادت خداوند را فقط برای رضای او ودر راستای عشق به او انجام دهد زیرا عبادت خدا به خاطر کفارت گناه و دریافت درجات بی غل وغش نیست. و سوم سال به مراعات دل خود بپردازد و مراعات دل آنگاه می تواند که همتش جمع ودلش صاف شده باشد.

هرگاه این سه مرحله را پیمود آن وقت مستحق ورود به این راه است. مرشد باید به احوال مرید آگاه باشد اگر بداند که روزی از طریقت برخواهد گشت، در همان شروع وابتدای کار او رانپذیرد. اگر دچار لغزش شد، او را از مهلکه برهاند. مشایخ طریقت طبیبان دلهایند و چون طبیب به علت بیماری جاهل بود، بیمار را به طب خود هلاک کند. برای معلوم شدن چگونگی توبه ی مرید و آزمایش مرشد و تربیت و مستعد ساختن مرید شرحی از«تذکره الاولیاء در ابتدای احوال شیخ شبلی»آورده میشود:
شبلی به خدمت جنید بغدادی آمد و تمسک خواست اما شیخ جنید گفت اگر به این آسانی باشد قدرش را ندانی باید همچو من قدم از فرق سر سازی و خود را در این دریا اندازی تا به صبر وانتظار گوهرت به دست آید. شبلی گفت چه کنم گفت برو یک سال کبریت فروشی کن. چنان کرد چون یک سال تمام شد گفت در این کار شهرتی است برو یک سال تمام گدایی کن. شبلی یک سال تمام گدایی کرد و سراسر بغداد را گشت کسی چیزی به او نداد باز آمد. جنید گفت: اکنون قیمت خود را بدان تو در نزد خلق به هیچ نمی ارزی به آنان دل مبند. آنگاه گفت: تو مدتی مسئول و مدتی امیر بوده ای برو از مردم آن جا حلالیت بطلب. شبلی رفت ودر آن شهر که قبلا امیر بود، از یکایک مردم حلالیت طلبید و تنها حق یک شخص مانده بود که وی را نیافت به نیت او صدهزار درهم صدقه داد اما دلش قرار گرفت به نزد جنید آمد. جنید گفت هنوز چیزی از جاه و مقام در تو مانده است برو ویک سال دیگر گدایی کن. شبلی یک سال دیگر گدایی کرد و ماحصل آن را به نزد جنید می آورد و او آن را به درویشان می داد وشبلی را گرسنه نگاه می داشت. چون یک سال به سر آمد آنگاه جنید او را به مریدی پذیرفت.

این حکایت وحکایات فراوان نظیر آن که در کتب صوفیه نقل شده،نمایانگر اهمیت منهج طریقت و رابطه ی مریدی و مرادی وشرط توبه کردن است.و هر کس را لیاقت ورود به این راه و طی طریق در این وادی نیست و اگر وارد شد و تمسک نمود باید قدر گوهر خود را بداند.

به تنهـا نداند شـدن طفــل خورد   

که مشکل توان راه نـادیـده برد

توهم طفل راهی به سعی ای فقیر         

بـرو دامـــن ره دانـان  بگیـــــر

مکـن بـا فـرومایـه مردم نشست             

چوکردی زهیبت فروشوی دست

به فتـراک پاکـان در آویز چنــگ                

کـه عـارف ندارد ز درویزه ننـگ

مـریدان به قوت ز طفـلان کم اند              

مشـایخ چو دیواور مستحکـم اند

حقیقت طریقت

من نمی خواهم در باره تصوف وحقانیت آن قلم فرسایی کنم زیرا در ادوار گذشته وحال در این زمینه توسط اهل فن به تفصیل کار صورت گرفته است وطالب آن می تواند با مراجعه به هزاران کتب تحت این عنوان  مراد خود را حاصل نماید . اما به طور اختصاردر باره حقیقت طریقت وآن طریقتی که در تکیه نجاربه عنوان دستورالعمل ودرس زندگی به مریدان ومنسوبان سفارش می شود دراینجا مطالبی ذکر می گردد :

در مورد تعریف ومنشاء تصوف اگرچه به واژه هایی همچون اصحاب صفه ، صوف ، صفا ،صوفه، صوفه الفقاء برمی خوریم وحتی برخی معتقد به ریشه خارجی بودن تصوف هستند ، اما نتیجه کلی این بوده که تصوف ریشه در تعالیم اسلام دارد وقبل از اسلام ودر خارج از سرزمین اسلامی هیچگاه واژه ای که بیانگر تصوف بوده باشد وجود نداشته است. بنا براین اگر بخواهیم تعریف جامعی از تصوف داشته باشیم به منابع معتبر اسلامی مراجعه واینگونه به تعریف خود می رسیم که : تصوف عبارت است از عصاره وباطن قرآن واحادیث پیغمبر(ص)ونتیجه کشف وشهود اولیا الله است که از راه تزکیه نفس وتصفیه باطن مستحق مواهب الهی شده ومورد خواطر ربانی وملکی گشته اند. تصوف همان طریقت است وطریقت به معنای راه وروش وسنت است .امام محمد غزالی (رض) حدیثی را از پیغمبر(ص) نقل می نماید درباب تعریف طریقت: الشریعت اقوالی ، والطریقت افعالی ، والحقیقت احوالی. پیغمبر(ص) می فرماید: شریعت گفتار من است [دستوراتی که خداوند به پیغمبر(ص)نازل وایشان به بشریت ابلاغ نموده وهمه مسلمانان ملزم به اجرای آن دستورات هستند.]، طریقت کردار من است.[کردار پیغمبر(ص) همان سنت پیغمبر(ص) است .پس طریقت یعنی سنت پیغمبر(ص) ] وحقیقت حالات من است. [احوالات روحانی پیغمبر(ص) حقیقتی است که غایت وپایان هر هدفی به منظور رسیدن به آن حقیقت است .وبه نظر مامسلمانان این حقیقت همان حالات روحانی حضرت(ص) می باشد.]

با این اوصاف طریقت یعنی سنت حضرت پیغمبر(ص) واگر غیر از این باشد، طریقت نیست وهر اهل طریقتی اگر کوچکترین کار برخلاف سنت حضرت (ص )انجام داد آن شخص نمی تواند اهل طریقت باشد.

قابل توجه برخی از دوستان اهل طریقت که کارهای عجیب وغریب انجام می دهند وآن را به کرامت اولیاءالله نسبت می دهند .بدانند اگر سر مویی خلاف شریعت وسنت پیغمبر(ص) عمل کردند این اعمال نه تنها کرامت نیست بلکه زندقه وشرک است. دوستان طریقتی که خود را منتسب به سلطان الاولیاء شیخ عبد القادر گیلانی (قدس سره ) می داننداین را مد نظر داشته باشند که آن بزرگوار می فرماید : اگر درویش مانند پرنده در آسمان طیران کند ومانند ماهی دراعماق دریاها فرورود چنانچه زره ای برخلاف شریعت وسنت عمل کرد آن درویش نیست بلکه زندیق است.

بنا براین اساس تعالیم تکیه نجار بر اهتمام به شریعت وسنت استوار یافته است. درویش طریقت نجار باید خود را ازتمام نواهی پاک ومبرا گرداند .درجامعه ودر برخوردهای اجتماعی نهایت ادب را دررفتار وگفتار خود به کار ببندد، سعی کند برای دیگران مثمر ثمر باشد. به جای انجام کارهای محیر العقول ونشان دادن چهره ترسناک از خود  ، که متأسفانه برخی از دراویش در جاهای مختلف دارای این صفت هستند، باید خود را آراسته به لباس زیبا وچهره مقبول نموده واهل مسجد بوده ونمازهای فرض یومیه را در مسجد وبه جماعت ادا کند. درویش نجار باید قرآن را ختم نماید وهمیشه قرآن خوان باشد. اینها حقیقت طریقت است .مطمئناً هر درویشی اگر این شرایط را رعایت کند موجب سرافرازی وسربلندی طریقت شده است.                     

منبع:  گمگشته دل   www.gomgashtehdel.blogfa.com