سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگانی شیخ محمد عزیز نجاری (شمس العارفین)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 این عارف وارسته از مفاخر دینی واجتماعی منطقه هورامان به شمار می رودکه حدود 200 سال پیش درروستای دله مرز ازتوابع هورامان ژاورود بدنیا آمدودردامان پدر ومادری پاک ومتدین پرورش یافت. سال تولدش مشخص نیست اما دقیقاً در روز جمعه 28صفر 1322 وفات نموده است.بنابه قول آگاهان ومعمرین بیش از90سال سن داشته است که دراین صورت می توانیم سال تولدش را 1232 رقم بزنیم. اجدادش دراصل از منطقه قره داغ کردستان عراق بودند که زندگی ایلاتی داشتند وبعدها درروستای دله مرز مسکن گزیدند. این طایفه به طایفه سنگ تراشان نیزمشهوربودند.پدربزرگ شیخ، احمدآقاسنگ تراش تبحرفراوانی درسنگ تراشی داشت بطوریکه سنگ بنای مسجد دارالاحسان سنندج را ایشان تراشیده است.

پدرشیخ به نام طاهر آقا درروستا خورده مالک بودوازنظر اقتصادی وضعیت خوبی داشت . ایشان شخصی متدین وپرهیزگاربودو زندگی خود را وقف خدمت به مردم روستا و ایجاد آسایش وامنیت برای آنان کرده بود.هرکس دچارمشکلی می شد،برای رفع ورجوعش به ایشان مراجعه می کردوهرمسافریا غریبه ای گذرش به روستامی افتاد،به خانه اومی رفت.

شیخ محمدعزیز نیز همانند پدرش ازهمان دوران جوانی زندگی خودراوقف خداوند وخدمت به مردم کرده بود.در ایام جوانی علیرغم داشتن زندگی نسبتاًمرفه،به شهر پاوه مهاجرت کردوبه شغل رنجبری پرداخت.« رنجبری یک اصطلاح هورامی است به معنی کسی که در ازای خوردوخوراک وپوشاک برای دیگران بصورت تمام وقت کارمی کند» .

شیخ در پاوه مدتی رنجبر میرزا شفیع پاوه ای «ازشاعران ومشاهیر مشهور » بود. کار اصلیش چیدن علف درکوه شاهو وحمل آن بوسیله چهارپا به پاوه بود.

روایات فراوانی از این دوران درباره وی نقل می کنند . از جمله می گویند چنان در زهد و ورع غرقه بود که هرگاه به شاهو می رفت کفش هایش را از پا در می آورد و با پای برهنه راه میرفت و سوار قاطر نمی شد تا ضررکمتری به صاحبکارش  برساند . هروقت به شاهو می رفت درطول راه دائم ذکر می کرد و با صدای بلند لا اله الا الله می گفت . یک روز هنگامی که شکارچیان کبک در مخفیگاه به انتظار رسیدن کبک و شکار بودند شیخ ازآنجا عبورمی کند وبراثرصدای ذکر و تهلیله اش کبک ها فراری می شوند و شکارچیان عصبانی وی راکتک مفصلی می زنند.او همچنان به ذکر مشغول است هرگاه تند می زنند با صدای بلند ذکر می کند و هر گاه آهسته می زنند تن صدایش را آهسته می کند .

شیخ بسیار وارع بود و در کارش نهایت سعی خود را می کرد تا اهمالی به خرج ندهد و حق صاحبکارش را به تمامی ادا نماید . می گویند یک روز پس از چیدن علف وحمل آن از کوهستان به پاوه ، متوجه می شود یک بسته علف را که چندان ارزشی نداشته فراموش کرده است که بیاورد . به این خاطر به کوهستان برگشته و آن علف را می آورد وآن مسافت طولانی و خسته کننده را به خاطر علف ناچیزی طی می کند تا حق خود را ادا کرده باشد .

میرزا شفیع آدم بسیارفهمیده وچهره شناسی بودورفتار وحالات شیخ را زیرنظر داشت.این مسئله باعث شد تا به منزلت عرفانی وی پی ببردوعذر اورا بخواهد.

 اینجا نکته ای وجود دارد که حائز اهمیت می باشد و آن این است که با وجود اینکه شیخ در روستای زادگاه خوداز موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار بود و زندگی نسبتاً خوبی داشت ومردم روستا همه به دید یک رهبر و مشکل گشا به او می نگریستند چطور شد که به همه این تعلقات پشت پا زده و از آن موقعیت ها چشم پوشید و به جایی مهاجرت کرد که برایش ناآشنا و غریب بود و به شغلی بسیار سخت یعنی رنجبری پرداخت .هر چه هست باید از دید تصوف به این قضیه نگریست . احتمال می رود این عمل در راستای تزکیه نفس و طی مراحل تصوف بوده باشد .

بعد از این جریان بود که شیخ محمد عزیز به روستای دشه ( در ده کیلو متری جنوب غربی پاوه ) رفته و به خادمی مسجد آنجا مشغول شد . مدت 7 سال در آنجا ماند . در این مدت زمستانها در روستای دشه بود و تابستانها به نِجار می آمد . آن وقتها در نجار باغی بود که تعلق به خانواده ای پاوه ای به نام ملا جعفر داشت . این شخص برادر خاتون شیرین(متعلقه شیخ) بود . شیخ تابستانها به آبیاری این باغ مشغول می شد . این خانواده بر اثر حادثه ای مجبور شدند از پاوه به سلیمانیه مهاجرت کنند و در آنجا ماندگار شوند و تنها خاتون شیرین ماند و به باغها رسیدگی می کرد . تا اینکه شیخ با وی ازدواج کرد .

شیخ مدت هفت سال خادم مسجد « دشه » بود . در این مدت اگر مسافری یا غریبه ای به روستا می آمد به او کمک می کردواو را راهی می ساخت . تا اینکه شبی در خواب حاج شیخ علی ، رهبر طریقت قادریه وی را به کرکوک دعوت می کند و این خواب سه دفعه تکرار می شود تا اینکه یقین حاصل می کند و به توصیه زنش خاتون شیرین که او نیز چنین خوابی دیده است ، بار سفر بسته راهی کرکوک می شود .

 بنظر می رسد که از هنگام خارج شدن شیخ از روستای دله مرز و آمدنش به پاوه تا مسافرت به کرکوک ده سال طول کشیده و در این ده سال خود را از لحاظ معنوی تقویت کرده و برای وارد شدن به جرگه طریقت آماده نموده است . البته در اینجا لازم است توضیح داده شود که درباره جریان مسافرت به کرکوک و تمسک شیخ محمد عزیز روایات مختلفی وجود دارد از جمله اینکه : می گویند از همان سالهایی که در روستای دله مرز زندگی می کرد شیفته تصوف شده بود و پس از جستجو و تفحص فراوان برای یافتن مرشدی لایق ، عاقبت مراد خود را یافته به کرکوک رفته و در خدمت شیخ عبدالرحمن خالص تمسک نمود. بعد از وارد شدن به جرگه تصوف بود که به سیر و سلوک عرفانی پرداخته به پاوه مسافرت و به کارهای شاق و همچنین ریاضت و چله کشی مشغول شد. تا اینکه به مرحله استادی و ارشاد رسید .

روایت دیگری هست که شیخ پس از اینکه به پاوه آمد در خدمت میرزا شفیع یا فقی شفیع که صاحبکارش بود و خلیفه شیخ عبدالرحمن نیز بود تمسک کرد . فقی شفیع پس از اینکه متوجه کرامت و بزرگی شیخ محمد عزیز شد ، او را به کرکوک برده به حاج شاه علی که به تازگی جانشین پدر شده بود معرفی نمود . ایشان نیز شیخ محمد عزیز را مقام شیخی داده مامور و مسئول طریقت قادریه طالبانیه در ایران نمود .

همچنین می گویند در دشه خلیفه ای منسوب به کرکوک بود که شیخ محمد عزیز در هنگامی که در دشه به سر می برد به خدمت آن خلیفه رفته نزدش تمسک نمود . تا اینکه یک بار در ملازمت آن خلیفه به کرکوک رفت و حاج شاه علی ، رهبر طریقت قادریه در همان لحظه دیدار به عظمت و کرامت شیخ محمد عزیز پی برد و او را مقام شیخی داد و به ایران برگرداند . روایت دیگر مسئله دیدن خواب های پی در پی می باشد که حاج شاه علی ، شیخ محمد عزیز را به کرکوک دعوت می کند که در سطور قبل به آن پرداخته شده است .

در اینجا ملاحظه می شود که درباره این موضوع روایات مختلفی نقل شده است که با هم تناقض دارند ولی اکثراً روی قضیه خواب تاکید دارند و نگارنده نیز این قضیه را مد نظر قرار داده است بدیهی است که اقطاب تصوف در همه حال از طریق کشف و شهود و مشاهده به دنبال یافتن افراد شاخص و صاحب دل بوده اند تا آنان را برای ارشاد جامعه پرورش دهند و مطمئناً جریان ورود به تصوف شیخ محمد عزیز در این راستا بوده است.

در تاریخ تصوف می توان به بسیاری از این دست قضایا برخورد بطور مثال جریان شمس با مولانا بسیار مشهور است و یا جریان شیخ احمد هندی که مسافت طولانی هندوستان تا کردستان را می پیماید تا شیخ محمود زنگنه ای را پیدا کرده و طریقت خود را به او بسپارد . همینطور نیز در مورد حاج شاه علی صدق می کند که پس از یافتن شیخ محمد عزیز و آگاهی از قدرت فوق العاده روحی او ، وی را به کرکوک دعوت می کند و در همان مشاهده اول و همان برخورد اول و بدون اینکه او را آزمایش کرده و یا برنامة ریاضتی به او بدهد و بدو ن اینکه هیچ خلوتی ( همانند خلوت مولانا و شمس ) با وی داشته باشد ، او را شیخ خطاب می کند . و بلافاصله اجازه ارشاد به او می دهد .

این نکته می رساند که شیخ محمد عزیز قبلاً خود را از آلایش ها پاک گردانده و با روحی سبکبار و خالی از معصیت وارد طریق تصوف شده است و دیگر نیازی به خلوت رفتن و تربیت روح زیر نظر مرشد نداشته است .

 مسافرت به کرکوک و اجازه ارشاد

 شیخ محمد عزیز در سال 1277 هجری شمسی یعنی دو سال پس  از اینکه حاج شیخ علی اول مشهور به شیخ علی محدث بر مسند طریقه قادریه نشست ، به کرکوک رفت .

در همان برخورد اول شیخ علی می فرماید : محمد عزیز از هنگامی که پا به کرکوک گذاشت شیخ بود . شیخ محمد عزیز چندی در کرکوک ماند و در محضر حاج شاه علی متمسک شد و سپس از طریق مرشد کامل مأمور گردید به ایران برگشته و در نجار مستقر شودوطریقت قادریه طالبانیه را در ایران رواج دهد . وی سرشار از قدرت معنوی و عرفانی به ایران برگشت و در سرچشمه نجار خانه و تکیه ساخت .

بدین ترتیب طریقت قادریه طالبانیه در ایران بوسیله شیخ محمد عزیز بنیان گذارده شد . بزودی از ایشان کرامات و خوارق عادات بیشماری سر زد و مردم از گوشه و کنار به نجار آمده متمسک شدند . و نجار کعبه آمال عاشقان و مرهم زخم دلسوختگان طریقت شد . شیخ برای ارشاد و ترویج طریقت به اطراف نجار مخصوصاً روستاهای هورامان مسافرت نمود . به هر روستا که می رفت مردم پروانه وار دورش جمع می شدند و در حلقه مریدان وی قرار می گرفتند . بطوریکه بدون اغراق پس از چندی اکثر مردم منطقه جزو مریدان ایشان شدند . شیخ چنان جذابیتی داشت که همه را اسیر محبت خود کرده بود . وی همانند طبیبی بودکه دلهای دردمند مردم را تسکین می داد وهمانند چشمه ای بودکه تشنگان حقیقت را سیراب می کرد . 

مردم منطقه هورامان او را تا سر حدجان دوست داشتند . همه به نام ایشان قسم می خوردند و نامش در همه جا ورد زبانها بود .

در اینجا بیان نکته ای خالی از اهمیت نمی باشد و آن این است که مردم هورامان مخصوصاً هورامان تخت وژاورود با توجه به وضعیت و موقعیت جغرافیایی آن یعنی واقع بودن در بین کوههای سر به فلک کشیده رشته کوه زاگرس نه بوسیله فاتحان بلکه بوسیله مبلغان جذب آیین اسلام شدند. مجاهدان اهل طریق بتدریج به میان این مردم رفتند و آنها را دعوت به اسلام نمودند . همچنانکه مردم ماوراء النهر و ترکستان بیشتر از این طریق به دین اسلام گرویدند . حقا این مطلب، سخن مغرضان و بدگویان اهل طریقت را که می گویند تصوف باعث رکود اسلام شده است، رد می نماید.

شیخ محمد عزیز نجاری نیز همانند آن مجاهدان نستوه با قوه ایمان و سلاح تصوف به میان این مردم رفت و آنها را عاشق تصوف وعرفان اصیل اسلامی کرد .

البته لازم به گفتن است که نزدیکترین شهر به نجار ،پاوه بود وپاوه درآن زمان قصبه ای عالم پرور بود و مردم آنجا آگاه و روشنفکر و روحانیون و متفکران و شعرای زیادی در آنجا نشو و نما یافته و در عرصه اجتماع نقش فعالی داشتند بطوریکه به پاوه دارالعلم می گفتند و یکی از نقاط مطرح از لحاظ علمی و حوزوی در تمام کردستان بود .

روحانیون بسیاری در پاوه بودند که براثرعملکرد غلط برخی صوفی نماها یا با تصوف سازگاری نداشتند و یا اینکه در طریقت دیگری غیر از طریقت قادریه بودند و این باعث شده بود که چندان دل خوشی از شیخ و طریقت تازه او نداشته باشند . ولی با این حال می بینیم که ایشان در عین بی سوادی و امی بودن با قدرت فوق العاده کرامتی که خداوند به وی عطا کرده بود به همه قبولاند که طریقت او ذره ای برخلاف شرع مقدس اسلام نیست.

علما به حق وارث پیامبران هستند . علمای واقعی آنانی هستند که دربرابرهرگونه بدعت واکنش شدید نشان داده وازدین مبین پاسداری نمایند.بنابراین اولین واکنش دربرابرطریقت شیخ محمد عزیز توسط علما بوجود آمد .اما این واکنش پایان خوبی داشت. زیراحقانیت منهج وطریقه شیخ آشکارگردید وتقریباً تمامی علمای منطقه ایشان را به عنوان شیخ ارشاد پذیرفتند وبرخی نیز درزمره مریدان آن بزرگوارقرارگرفتند.

 شیخ در میان جامعه

 عصری که شیخ در آن زندگی می کرد ( 1232 – 1322 هجری قمری ) مقارن بود با زمامداری سلسله قاجار ( فتحعلی شاه ، ناصرالدین شاه و مظفر الدین شاه ) . بطور کلی در زمان این سلسله وضعیت ایران بسیار آشفته بود . مردم ایران در عصر قاجار مشکلات بسیار داشتند . بیش از 80% در روستاها و یا به صورت عشایر زندگی می کردند . نظام فئودالیزم بر جامعه حاکم و نوع زندگی مردم ابتدائی و فاقد فرهنگ و تمدن بود. در حالیکه در همان دوران اروپا ، رنسانس را پشت سر گذاشته وارد عصر نوینی ( صنعتی شدن ) شده بود . نظام کشاورزی که رکن اصلی اقتصاد را تشکیل می داد طوری بود که عده ای قلیل حاکم بر آب و زمین بودند و این عده به عنوان ارباب و خان صاحب جان و مال مردم فقیر روستائی بودند . منطقه هورامان در آن روزگار وضعی به مراتب بدتر از دیگر نواحی ایران داشت . این منطقه با توجه به وضعیت جغرافیائی و اقلیمی و نداشتن زمین کافی ، از لحاظ کشاورزی فقیر بود . با این حال چون در مرز واقع بودگاه گاه موردمناقشه وتعرض دولتهای ایران وعثمانی قرار می گرفت. در سالهایی که وضعیت اقتصادی به هم می خورد و یا خشکسالی بوقوع می پیوست ، زندگی   طاقت فرسا می گردید و مردم گاه ماهها نان گندم نداشتند و مجبور بودند از میوه درخت بلوط به جای گندم استفاده کنند مردم بر اثر فشار بیش از حد خوانین و فقر و نداری و بی فرهنگی در وضعیت بسیار بدی قرار داشتند و از فرهنگ و روابط اجتماعی خوبی برخوردار نبودند ، عشق و مهربانی در نزد آنان کم رنگ می شد . هر کس به فکر سیر کردن شکم خود بود آن هم به هر طریق که ممکن می شد و چندان مسئولیتی در قبال جامعه و دیگران نداشتند . این وضعیت عمومی روزگاری بود که شیخ محمد عزیز ( قدس سره ) در آن بسر می برد .

شیخ پس از اینکه به مرحله ارشاد رسید ، تکیه و بارگاه خود را در روستای نجار قرار داد . البته در آن روزگار نجار روستایی بزرگ نبود بلکه چند قطعه باغ بود که در درون دره ای طویل قرار داشتند و نزدیک به 10 الی 12 خانوار در آنجا بسر می بردند هنگامی که شیخ به عنوان آبیار باغهای ملا جعفر پاوه ای کار می کرد ، این خانوارها نیز در نِجار دارای باغ بودند .

پس از اتفاقاتی که رخ داد و منجر به مهاجرت خانواده ملا جعفر به سلیمانیه شد ، شیخ با خاتون شیرین دختر این خانواده ازدواج نمود و عملاً سرپرستی این باغها را به عهده گرفت . منتها هر سال که به عزم دیدار به کرکوک می رفت ، سر راه ، در سلیمانیه اجاره بهای سالانه را به صاحبش می داد . تا اینکه باغها را خریده و وقف تکیه نمود . علاوه بر اینها افراد خیری نیز در روستاهای دیگر و در پاوه هر کدام قطعه ای زمین یا باغ وقف تکیه می کردند . بنابراین تکیه نجار دارای باغات و زمین های فراوانی بود که بایر بودند و احتیاج به آبادانی داشتند . روی این اصل شیخ به دراویش خود دستور داد که روی این زمین ها کار و آنها را آباد کنند و از حاصل آن قسمتی را برای تکیه و قسمتی دیگر را خرج زندگی خود سازند .

در آن روزگار با چنان وضعیتی که مردم داشتند، این عمل یکی از کارهای بسیار مهم اجتماعی و عام المنفعه بود .

یکی از شرایط مرشد و رهبر یک جامعه این است که به درد دل مریدانش واقف و از وضعیت مادی و نیازهای آنها آگاه باشد . شیخ محمد عزیز اینگونه بود ایشان در کنار تربیت و تعلیم و تزکیه و تصفیه مریدان ، به زندگی آنان نیز رسیدگی می کرد . از احوالات آنها می پرسید و از درد آنان و نیاز آنان آگاهی می یافت و در حد توانائیش مشکلاتشان را رفع می کرد و اگر خود نمی توانست ، آن را به مریدانی که از امکانات خوبی برخوردار بودند ارجاع می نمود .

شیخ مدیری مدبر و استادی کاردان بود و در تربیت مریدان سعی وافر داشت . مرید را به حال خود رها نمی کرد بلکه او را از هر نظر می ساخت و متخلق به اخلاق حسنه می کرد و او را تحویل جامعه می داد .

کسانی می توانستند مرید وی شوند که دارای شرایطی باشند . می بایست خود را از هر آلایش پاک کنند ، برای رضای خدا و به خاطر خدمت به خلق زندگی کنند . تا جائیکه ممکن است نسبت به سر نوشت دیگران بی تفاوت نباشند و خود را تماماً تسلیم اوامر شیخ نمایند شیخ در عین حالی که بسیار مهربان و خوشرو بود ولی نفوذ و قدرت فوق العاده ای درمیان مریدانش داشت . امرش متنفذ بود . بدون چون و چرا دستوراتش را اجرا می کردند و آن را با جان و دل خریدار بودند . آنها دستور شیخ را تکلیف شرعی ، و تخطی از آن را گناه عظیم می دانستند .

نفوذ و جاذبه شیخ در بین مریدان به حدی بود که وی را عطیه ای از طرف خدا می دانستند که برای نجات و رستگاری آنها فرستاده شده است . مریدان شیخ را درنهایت اخلاص دوست داشتند . به نام او به جان او سوگند یاد می کردند . پروانه وار گرداگردش می چرخیدند و جان و مال و فرزند و عیال و خان و مان خودرا فدای خاک پای اومی کردند حال چه عواملی باعث این مسائل شده بود ، بایستی آن را در اوضاع اجتماعی آن دوران پیدا و بررسی کرد .

کسی که مرشد و راهنمای دیگران باشد ، بایستی خودش در آن طریق مجاهدت زیادی به خرج دهد . روی این اصل شیخ در تمام مدت ارشاد هرگاه لازم می دید مدتی را به تزکیه نفس و تصفیه باطن و تقویت روح می پرداخت . گاهی سالی یک بار به مدت چهل روز به غاری واقع در « سر قلعه دریبر » در حدود پانزده کیلومتری غرب پاوه می رفت و در آنجا دور از خلق به عبادت خدا مشغول می شد . پس از آن سرشار از قدرت معنوی به سوی مردم بازگشته و به ارشاد و رهبری می پرداخت . شیخ ، مریدان بی شماری تربیت کرد و عده ای از آنان چنان تربیت و تعلیم یافتند که پس از طی مراحل تصوف خود استاد و مرشد شدند و به تربیت مریدان پرداختند . که از این افراد می توان از مشایخی چون شیخ احمد عباس آباد ملقب به ( احمد دیوانه ) ، شیخ عبدالله کوسه کردستانی مشهور به ( بالدار ) شیخ نعمت اله نروی ، شیخ محمد پاوه ای ، خلیفه حیدر باینگان و ... نام برد که به حق هر کدام از آنها خورشیدی درخشان در آسمان تصوف بودند که موجب روشنائی قلوب جویای حقیقت شدند .

 بارش رحمت

 شمس العارفین شیخ محمد عزیزنجاری درطول عمر پربرکت خودکرامات وخوارق عادات بی شماری داشته است.یکی از کرامات بسیار مشهور آن جناب که بازتاب گسترده ای در منطقه داشت و ازیک قرن پیش تاکنون مردم از آن واقعه داستانها نقل می کنند و حماسه می سازند ، باریدن آرد بر روی پشت بام ایشان است . که بسیاری این واقعه را با چشم خود دیده اند و به واقعیت آن صحه می گذارند .

نقل است که روزی در فصل زمستان تعدادی میهمان به تکیه می آیند. هیچ وسیله خوراکی وآردی درتکیه موجود نیست. اهل خانه دستپاچه شده و به خدمت شیخ می آیند ومی گویند قربان آرد نداریم تا برای میهمانها نان بپزیم . شیخ می گوید : توکل به خدا.خداوند رازق است و میهمان حبیب خداست و خداوند برای حبیب خود روزی می فرستد . در این اثنا برف می بارد . دو نفر از دراویش به نامهای درویش عزیز و درویش الله مراد به پشت بام تکیه رفته و برفها را پارو می کنند . ولی متوجه می شوند که رنگ این برف شباهت زیادی به آرد دارد . وهنگام لمس کردن ، متوجه می شوند که گرم است.سریعاً قضیه را به عرض شیخ می رسانند. ایشان می فرماید: توکل به خداوند کردن ثمره اش این است . آردها را پایین بیاورید . آنگاه آردها را پائین آورده و به داخل کندوله (بشکه ای بزرگ بود که از گل ساخته شده بود برای ذخیره سازی آرد ) می ریزند.

این آرد سالها ماند و در زمان مرحوم شیخ عبدالقادر مردم به عنوان تبرک از آن می بردند . مقداری از آن که مانده بود ، به عنوان تبرک و یاد بودی از آن کرامت عظیم حفظ و نگهداری می شد که متأسفانه در حین تعمیر تکیه در سال 1362 این آردها مفقود شدند .

البته گفتن این نکته خالی ازلطف نیست که قضیه بارش آرد اگر چه قبول کردنش برای هرکسی قابل هضم نیست اما اکثر مردم منطقه به آن اعتقاددارندو امروزه درتکیه نجاراتاقی هست که همیشه پراز کیسه های آرد است وهرچند درهفته صدها نفرزائرومیهمان به نجارمی آیند وپخت نان بطورمداوم صورت می گیرد، امااین آردها هیچوقت کم نمی شوند.

 این کرامت بازتاب گسترده ای در منطقه پیدا کرد و سوژه مناسبی شد برای شعرا و مخصوصاً میرزاعبدالقادر پاوه ای که یکی از مشاهیر شعر و ادب هورامان و به حق فخر این منطقه است و خود ایشان بنا به گفته بعضی ، مرید شیخ محمد عزیز بود در این رابطه شعری سروده است . می گویند هنگامی که شیخ به همراه مریدانش مسجد جامع پاوه را تعمیر می کردند میرزا عبدالقادر در وصف شیخ این اشعار را می خواند :

ئازیزهه ولاوه نازارهه و لاوه             

ته عمیرت که رده ن جامعیه ی پاوه

معنی : « ئازیز» منظور شیخ محمد عزیز و مخفف آن در زبان هورامی است معمولاً هورامی ها شیخ محمد عزیز را شیخ ئازیز یا پیر ئازیز می خوانند . همچنین ئازیز معنی جان عزیز و دوست نیز می دهد . می گوید : ای عزیز دل من ، از روی لطف و مرحمت یک نظر بر من بیافکن . ای کسی که مسجد جامعة  پاوه را تعمیر می کنی یا اینکه اصلاح کننده جامعه پاوه هستی و ای مصلح اجتماعی .

و چند بیت دیگر می سراید تا می رسدبه جایی که اشاره می کند به آن کرامت مشهور :

کی بی وینه ی ویت بیش سفره و خوانش         

کی بی وینه ی ویت ئارد وارا بانش

 معنی : مادر گیتی تا به حال همچون تو نزاده است که دارای چنین سفره و خوانی باشد و چنان شایستگی داشته باشد که خداوند روی بامش آرد بباراند .

شیخ رو به میرزا عبدالقادر کرده می گوید : این سخنان چیست که درباره ماگفته ای  ؟

میرزا عبدالقادر جواب می دهد : قربان !

 خو من نه واته ن تا بوبه واته        

عاله م گرد زانان ئی که راماته

 قربان من این شعرها را می گویم و شما از روی شکسته نفسی اعتراض می فرمائی . البته که من اینها را از خود نگفته ام که از طرف من باشد . بلکه این کرامت را همه عالم فهمیده اند و لزومی در پوشیدن آن نیست .

در طول تاریخ تصوف اولیاء الله و مشایخ برجسته ای ظهور کرده اند و از آنها کرامات بزرگی ظاهر گردیده که باعث تشویق و ترغیب مردم به آئین اسلام و تصوف شده است . منتها شیخ محمد عزیز متعلق به یک قرن پیش است یعنی  دورانی که تکنولوژی وارد زندگی بشر شده و این عظمت و بزرگی مقام و منزلت شیخ محمد عزیز را می رساند .

شیخ محمد عزیز نزدیک به نود سال عمر پر بار داشت که می توان آن را به دو قسمت تقسیم کرد :

قسمت اول آن از آغاز تولد تا چهل و پنج سالگی بود . ایشان تا سن سی سالگی در روستای زادگاهش به امر کشاورزی مشغول بود و از آن به بعد به پاوه آمد و به کار رنجبری که عبارت از چیدن علف از کوه و باربری و کارهای خدماتی بود ، پرداخت . پس از آن به دشه رفته و در آنجا خادم مسجد شد و سپس به نجار آمد و به کار آبیاری و باغداری پرداخت .

این مدت را باید مرحله تزکیه نفس و سیر و سلوک و طی مراحل شاق طریقت نامید . شیخ در این دوره از زندگی خود انواع کارها را برای تزکیه و تصفیه باطن انجام داد .

پس از آنکه در سال 1277 هجری قمری در سن چهل و پنج سالگی به کرکوک رفت و پس از تمسک و کسب اجازه ارشاد به مقام مشیخیت و رهبری تصوف رسید ، مرحله دوم زندگی ایشان شروع می شود . در این مرحله به تمام نقاط منطقه مسافرت نمود و به ارشاد پرداخت . مردم را جذب دین و تصوف و آنها را تشویق به انجام فرایض دینی کرد . جامعه ای یکدست و متحد و یکرنگ بوجود آورد . عشق و مهربانی و اخوت را در بین مردم ایجاد کرد و مریدان برجسته ای را پرورش و تحویل جامعه داد .