سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگانی شیخ عبدالقادر نجاری (بی عنوان)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 شیخ عبدالقادر نجاری ملقب به بی عنوان فرزند شیخ محمد و نوه شیخ محمد عزیز قدس سره بود . ایشان در حدود سال 1268 هجری شمسی در قریه نجار متولد شد . از همان بدو کودکی از داشتن مادر محروم شد و این باعث گردید تا زندگی کودکانه خود را که غالباً با تفریح و بازی سپری می شود به تلخی و سختی بگذراند و هر چه که حرم محترمه شیخ محمد عزیز یعنی خاتون شیرین گاهی به ایشان می رسید ، منتها درد بی مادری را با تمام وجود حس می کرد ولی همانگونه که غالباً اکثر بزرگان افراد یتیمی بودند و درد و رنج زندگی را لمس کرده اند و مصداق بارز آن شخص پیامبر بزرگوار اسلام می باشد ، شیخ عبدالقادر لازم بود که این مشکلات و مرارت ها و سختی ها را حس کند تا در آینده بهتر بتواند درد جامعه را که خود رهبری آن را داشت ، بفهمد . شیخ عبدالقادر در ایام نوجوانی برای کسب علم از روستای نجار خارج شد و سالها در مناطق کردستان در خدمت روحانیون به تحصیل اشتغال داشت . مدتی نیز در کرکوک در خدمت حاج شیخ علی قطب طریقت قادریه بود .

حاج شیخ علی که متوجه رفتار و کردار ایشان شده بود و در پیشانی او آثار بزرگی می دید ، به ایشان فرمود : عبدالقادر تحصیل شریعت شما را کافیست خداوند شما را برای چیزی دیگر و ماموریتی دیگر انتخاب نموده است . به منطقه خود برگرد و به خدمت مردم بپرداز .

شیخ عبدالقادر در خودش این جریان را اینگونه نقل می کند : هنگامی که کرکوک بودم به همراه عده ای دیگر از طلاب در تکیه کرکوک و در محضر حاج شیخ علی درس می  خواندم. من همیشه در فکر آن بودم که درسم را تمام کنم و روحانی شوم و به روستائی رفته به پیشنمازی و تربیت طلاب بپردازم و این نهایت آرزوی من بود . یک روز شیخ علی مرا صدا زد و فرمود : عبدالقادر پسرم این افکاررا از سرت بیرون کن . خداوند شما را برای امر دیگری مامور نموده است . درس فقه و شریعت تو را کافیست و لازم است به نجار رفته به خدمت مردم و ارشاد مریدان بپردازی . من اول بسیار ناراحت بودم و فهمیدم دیگر جای من در کرکوک نیست . این بود که برگشتم و در مناطق کردستان ایران چند ماهی ماندم تا اینکه پدرم وفات نمود ومردم آمدند مرا به جای ایشان انتخاب نمود( 1293 هجری قمری ) .

هنگامی که شیخ محمد عزیز وفات نمود ، شیخ عبدالقادر حدود 15 سال سن داشته است و هنگامی که جانشین و تکیه دار شده است حدود 25 سال سن داشته است . بنابراین پدر ایشان ( شیخ محمد ) 10 سال جانشین پدر بوده است .

مرشد طریقت برای رسیدن به مرحله ارشاد بایستی سالها طی طریق و سیر و سلوک کرده و مراحل شاق و سختی را بگذراند تا باپیروزی و غلبه بر نفس خود بتواند دلهای دیگران را تسخیر و مجذوب نماید زیرا کسی که توانست بر نفس خود غالب شود ، قدرت راه یابی به نفوس دیگران را نیز دارد . با این حال می بینیم که شیخ عبدالقادر بدون ریاضت خاصی و کشیدن چله ای به نهایت عرفان می رسد . و این همه برکت ذات اقدس خداوند است که رحمت خود را شامل حال ایشان می نماید .

امتیاز بزرگی که آن جناب داشت این بود که نفس خود را زیر پایش له کرده و لجام آن را در دست گرفته بود . چله کشیدن به خاطر کنترل نفس است . وقتی این مهم بدست آمد دیگر احتیاجی به چله کشیدن نیست.

شیخ هیچگاه تکبر به خود راه نمی داد . با وجودی که هزاران مرید و منصوب داشت که همه حاضر بودند جان خود را فدای ایشان نمایند ، ولی تا آخر عمر پر بار خود هیچگاه آسوده ننشست و استراحت نکرد . بلکه یا در پی فراهم آوردن رزق و روزی به کاروان می رفت ( که آن هم خرج تکیه و افراد بی بضاعت می شد ) و یا به همراه مریدان و دوش به دوش آنان به امر کشاورزی و باغداری می پرداخت و حاصل آن نیز در بین مردم فقیر تقسیم می نمود . در سالهای گرانی و بی نانی این شیخ و تکیه شیخ بود که ملجاء و پناهگاه مردم درمانده می گردید . بارها اتفاق می افتاد که شیخ و فرزندانش روزها به سختی زندگی می کردند و طعامی نداشتند که مصرف کنند ولی هرگاه افراد بی پناهی به وی روی می آورند به هیچوجه آنها را دست خالی بر نمی گرداند .

ایشان بسیار ساده و بی تکلیف زندگی می کرد . ساده می پوشید . هر گاه در میان چند مرید می نشست از آنها تمیز داده نمی شد . بارها اتفاق افتاده است که مردم برای زیارت شیخ می آمدند و وی آنها را در تکیه خدمت می کرد و برایشان غذا می آورد و با آنها به گفتگو می نشست و آن اشخاص ایشان را نمی شناختند تا اینکه کسی آشنا می آمد و دست شیخ را می بوسید و یا ایشان را صدا می زد .

شیخ به ثروتمندان و بیگ ها و مأموران دولتی اعتنائی نمی کرد . هیچگاه به خدمت هیچ بزرگی نرفت . و به خاطر آمدن یک مأمور دولتی و یا قدرتمداری به استقبال نرفت . هر وقت خبر می دادند مثلاً فلان ثروتمند یا بیگ به خدمت شما می آید ، چهره درهم می کشید ولی اگر می گفتند فلانی که خیلی فقیر و بی چیز بود آمده خدمت شما ، بسیار خوشحال می شد . دوست داشت همیشه در مجلس او افراد بی بضاعت و فقیر باشند .   شیخ در امر تکیه داری و تربیت مرید جهد و کوشش زیادی می کرد و سعی داشت حتی الامکان مریدان خود را تحت شرایط خاصی بپذیرد و تا اطمینان نداشت که فلان شخص در این راه استقامت و دوام دارد وی را در جمع مریدان خود راه نمی داد .

دراویش شیخ در همه جا مشخص و متشخص بودند . زیرا آنها با ارشادات شیخشان به جای دنبال کردن مسائلی چون تیغ بازی و آتش خواری و از این قبیل کارها سعی داشتند متخلق به اخلاق حسنه باشند و در عرصه فعالیت های اجتماعی نقش مهمی را ایفا نمایند . این بود که همه مردم به شیخ نجار و دراویش او احترام می گذاشتند . احترام شیخ نجار به حدی بود که مردم پاوه و کلاً منطقه به جان وی و به نام وی قسم یاد می کردند و عکس آن جناب امروزه آویزه دیوار اکثر خانه هاست . شیخ عبدالقادر نجاری حدود 60 سال عمر پربرکت خودرا به ارشادوتربیت مریدان وخدمت به جامعه صرف کرد وسرانجام درسال1351 هجری شمسی درسن 83 سالگی وفات کرد.